از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

نخواستیم بابا... ایششششش...!

میگن تا خدا نخواد یه کاری انجام نشه نمیشه همین جاستاااااا...! 

شیش هزار بار زنگ زدم به اون آقاهه که گفتم میخوام استخاره کنم٬ عین شیش هزار بارو به صورت منطقی ضایعم کرد و گفت : 

( خانوم محترم وقت ندارم...!) 

من: پیییییییییییییییییففففففف....!  ایششششششششششششش...! 

منم دیگه زنگ نزدم! پرووووووووووووووووو! 

ولی جدا از شوخی خداییش خدا نمیخواستاااااا...! 

قربون خدا جونم برم که انقد محسوس کار میکنه...! 

 

پ.ن:دیشب به شدت مرگ بد بودم! در اون وضعیت و اون حال هم یکی از دوستای نازنینم بهم زنگ زد و منم دیدم داره مث ابر بهار می گریه! قلبم کنده شد! گفتم تو دیگه چراگللللللللللم؟؟!!! امروز قراره بزنگه بهم بگه. دعا کنید همه چی خوب بشه واسش... 

 

پ.ن: شاید شاید جمعه جوجه رو بعد از یک ماااااااااااااااااااااااااااااااااه و نییییییییییییییییییم دیدم!!! شاید...! دعا کنید دوست جونااااااااااااااااااام.....

و دقیانوسی که منم...

دلم برخاستنی به ناگاه می خواهد و گریختنی گرامی از سر فریاد... 

دلم غاری می خواهد و خوابی سیصد ساله و یارانی جوانمرد... 

می خواهم چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می آیدو کی فرو می شود... و ندانم کدامین قرن از پی کدام قرن می گذرد... 

و کاش چشم که باز میکردم ٬ دقیانوسی دیگر نبود و سکه ها از رونق افتاده بود...! 

من آدمی هزار ساله ام که هزاران بار گریخته ام. به هزار غار پناه برده ام و هزاران بار به خواب رفته ام. اما هرجا که رفته ام٬ دقیانوس نیز با من آمده است... من خوابیده ام و او بیدار مانده است.  

دیگر اما گریختن و خواب سیصد ساله به کار من نمی آید. من کجا بگریزم از دقیانوسی که در پیراهن من نفس میکشد و با چشمهای من به نظاره می نشیند و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است و آن سواران که از پی من می آیند نه در راهها که در رگهای من می دوند... 

چه بگویم که گریختن از این دقیانوس گریختن از من است و شورش بر او شوریدن بر خودم.! 

نه٬ ای خدای خوابهای معرفت و غارهای تنهایی٬من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب که این دقیانوس که منم با هیچ خوابی به بیداری نخواهد رسید.  

فردا مصاف من است و دقیانوسم... 

بی زره و بی شمشیر و بی کلاه٬ تن به تن و رویاروی ... 

زیرا که زندگی نبرد آدمی ست و دقیانوسش... 

 

پ.ن: شرایط و مراحل سختی رو دارم میگذرونم. امیدوارم به درد دختر عمم دچار نشم!! 

پ.ن: اصلا توانایی گفتن اون جمله رو ندارم! واقعا چرا؟؟؟؟ 

پ.ن: شش کیلو ناقابل لاغر شدم!!! همش از ناراحتیه زیاده! واقعا خنده داره!

تصمیمم!

من که دیگه تصمیممو گرفتم! 

... 

دیگه نمیشه...! 

روحم خسته س....! 

تو چه می فهمی؟؟؟؟....