از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

After years...

نمیدونم کیا نوشته هامو خوندن تو این چند وقت کیا اومدن بهم سر زدن و من نبودم... خیلی نگذشته از نبودنم شاید یه سال... ولی وقتی برگشتم و اینجا رو دیدم و باز خوندم نوشته های قبلیمو حس کردم چقد تغییر کردم با اون آدمی ک تو این نوشته ها داره حرف میزنه... شاید بقیه اسمشو بذارن بزرگ شدن، آبدیده شدن و یا حتی مادر شدنم رو بهانه کنند ولی ... من به دلیلی فراتر ازینها فکر میکنم... حس عجیبی توی من فرو ریخته حسی ک هیچوقت نتونستم نه توی تلگرام نه اینستاگرام و نه هیچ جای دیگه ازش حرف بزنم... اینجا خوبیش اینه که کسی نمیخونه البته تا جاییکه من اطلاع دارم. بقول یکی از دوستای وبلاگیم اینجا خیلی باید پرایوسی بالا باشه آدمای کنجکاو همه جا هستن و پیدات میکنن! 

امروز اومدم کلی حرف داشتم ولی یکم حرفم نمیاد... یکم بقول دوستی اینستاگرامی یکم شوق درونم مرده... یکم نیاز به رفرش دارم ولی تنها چیزی ک میدونم اینه ک من باید برگردم به اینجا باید دوباره مرجان برای دل خودش بنویسه وگرنه هیچی ازم باقی نمیمونه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد