کاش یارای گفتنم بودی... آه کاش میتوانستم از جستجوی دریاهای عمودی به جانب سرزمین های افقی برسم. کاش یارای گفتنم بودی. کاش لبهای آبستنم بودی. چرا نگاهت نکردم؟ در آن شب آفتابی چرا صدایم نکردی؟ زیر باران های مردابی...
دیدی آخرم چه شد؟؟ من ماندم و تو رفتی و کسی دوباره با من تازه شد! کاش از این همه مردمان بی عقل میتوانستیم بگریزیم! کاش از این همه داغ می و ننگ میتوانستیم بگریزیم!
آه چشمانم کور است! میخواهم با تمام وجود یک بار دیگر نگاهت کنم. هیهات پاهایم از من دور است!!
کاش یارای گفتنم بودی... ای کاش یارای بودنم بودی.... افسوس تو هرگز نبودی...!!
کاش... ولی..........
سخته نه ؟؟؟؟
خیییییلی....
تا نگاه میکنی وقت رفتن است؛ باز هم همان حکایت همیشگی.......اه ای دریغ و حسرت همیشگی؛ ناگهان چقدر زود دیر میشود.....
عطی این شعر شاهکار خودم بودااااااااااااااا!!!!........(-: