-
حالم بده !
دوشنبه 29 خردادماه سال 1396 11:14
این حجم از حال بد من توی تاریخ زندگیم شاید بگم بی سابقه بوده!! اصن هرروز یه اتفاق بد یه بدبیاری یه چیزی هس ک حال منو بد کنه ! اصن مگه بدتر از منم هست؟ ینی بدتر از من روی این کره ی خاکی دیگه نیست... اینو آدمای اطرافم بم میگن! مدام توی خونه دارم با خودم پچ پچ میکنم به اینجا که میرسم لال مونی میگیرم نمیدونم چرا! کاش یه...
-
I hate ...
جمعه 26 خردادماه سال 1396 19:34
چند روزه مدام تو خودمم... خیلی کلافه ام... این شرایط جدید به شدت آزارم میده و از گفتنش ب کسی هم واقعا می ترسم.... شدم مث این دیوونه ها ک تیک عصبی دارن ... توی خونه مداااااااااام دارم با خودم حرف میزنم با خودم دعوا میکنم دوباره آشتی میکنم !!! یه سره خودم اینجا و فکرم همه جاس... ی جایی جمله ای خوندم ک نوشته بود: نمیدانم...
-
After years...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1396 17:05
نمیدونم کیا نوشته هامو خوندن تو این چند وقت کیا اومدن بهم سر زدن و من نبودم... خیلی نگذشته از نبودنم شاید یه سال... ولی وقتی برگشتم و اینجا رو دیدم و باز خوندم نوشته های قبلیمو حس کردم چقد تغییر کردم با اون آدمی ک تو این نوشته ها داره حرف میزنه... شاید بقیه اسمشو بذارن بزرگ شدن، آبدیده شدن و یا حتی مادر شدنم رو بهانه...
-
روزانه
سهشنبه 13 مردادماه سال 1394 13:50
حسهای درونیم خیلی بالا و پایین داره ... یه روز عالی میشم یه روز کمه کم... خونه بودنو دوس دارم ... برعکس پارسال که از بیکاری داشتم دیوونه میشدم.... الان فعلا این حسو ندارم... ایشالا که تا آخرشم نداشته باشم... یکم سر در گمم... نمیفهمم آیا کار درستی کردم یا نه... پ.ن. یواشکی: یه وقتا به نی نی خیلی فک میکنم... اما ...
-
پول کثیف!!...
سهشنبه 16 تیرماه سال 1394 14:09
پول خوشبختی نمی آورد!!... یک جمله ی تکراری و کلیشه ای!... اما واقعا حقیقت پشت این جمله چیه؟؟؟ بعضی وقتها آدمها ارزش انسان بودن خودشونو با این پول کثیف بشدت پایین میارن!.. زمانیکه پول من معیار سنجش دوستی تو واقع میشه برات متاسف میشم آدم!... زمانیکه متراژ خونه ی من، محل زندگیه من، نوع ماشین من تعیین میکنه که چجوری با من...
-
پست تازه...
دوشنبه 15 تیرماه سال 1394 15:11
بعد از مدتهای مدیدی که این زندگی منو مشغول بخودش کرده بود مرجان برگشت با کلی حرف و دلنوشت... اصن عیییین حقیقته ها این بیت شعر "هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش".... من بعد ازینکه تمااااام شبکه های اجتماعی رو بقولی try کردم یه احساس خلایی داشتم مث کسیکه از خونش دور بوده! و این شد که باز...
-
سلام
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1394 18:26
خودمم باورم نمیشه بازم برگشتم... هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ... من از 1 تیر برای همیشه سرکار نمیرم.... بزودی میام
-
آخرین نوشته!...
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 12:43
دوست جونای مهربونم این وبلاگ دیگه هیچوقت آپ نمیشه! یه آدم فضول و حسود اینجا رو میخوند که دیگه دلم نمیخواد بخونه! آدرس وبلاگ جدیدمو به دوستای گلم میدم. خدافظ.............
-
یه حس خوب خوب خوب...
جمعه 4 تیرماه سال 1389 13:00
وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه میشویم که تنها عشق کافی ست... عاشق این جمله ی وبلاگمم که فرزانه جونم برام نوشته. خیلی حس خوبی بهم میده. این روزا سرشار از انژی ام... یه انرژی غیر قابل وصف... وقتیکه من سمنانم و تو زنگ میزنی میگی جوجو امروز یه خطر از بیخ گوشم رد شد و تعریف میکنی و...
-
من یکم اومدم!
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 15:09
سلام چهار تا امتحانم رو دادم! ای بد نبود! امروزم عمومی داشتیم. آسون بود. چهارشمبه میرم خونه تا شمبه هستم دوباره برمیگردم واسه دوتا امتحان دیگه و بعدشم خلاااااااااااااااااااااااااااااص((((: چه حالی میده! (: تابستووووووووووووووووووووووووووون(((: دوست جونام شمبه روز جوجه هاست هااااا ((((: الهییییییییییییی.... یه کادوی...
-
God...
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 20:17
that only God , my dear,could love u for yourself alone and not for your yellow hair فردا میرم سمنان. واسه امتحانات. یه دوره ی سخت رو باید بگذرونم! فقط خدا کمکم کنه! احتمالا تا یکی دوهفته نمیام پیشتون دوست جونام. مفاظب خودتون باشید... ... ینی من انقد بدم؟؟ خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!! دلم گرفته!...
-
اسی و ببی!
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 13:57
اسی و ببی رو که یادتونه؟؟ این چند وقته خیییلی اذیتم میکنن! مداااام دارن تو کلم باهم دیگه حرف میزنن! ... اسی: خوب یکم باید کنار بکشی ببی! ببی: ولی اسی خوب عشق هست آخه! من دارم میبینم! اسی: نباید ایمان داشت!! ببی: چقدر تو بد شدی اسی! تو ینی خدارو هم یادت رفته؟ یادت رفته چقدر هرروز بهت انرژی و انگیزه میده؟ اسی: اگه ببردش...
-
...
شنبه 22 خردادماه سال 1389 20:32
... نمیشه رو تو حساب کرد مث آفتاب زمستون... میری بیخبر نگفته میشی باز دوباره مهمون...!!
-
دلتنگه دلتنگم!...
شنبه 22 خردادماه سال 1389 20:25
این پرنده ی بی قرار با نُت زنگ زده در گلو دنباله ی آوازش را چه گونه بخواند ! آیا زمان آن رسیده که دیگر با عصایی از شاخه های سرخ گلی زیر پر از شاخه ای به شاخه ی دیگر پر گیرم ؟ تا کی باید منتظر بمانم . چهل و هفت سال ! چهل و هفت خار ! که به هر خاری دسته گلی بسته است . از این پیش تر چرا معنای چهل را نمی فهمیدم می خواستم...
-
تظاهر میکنم!
شنبه 22 خردادماه سال 1389 17:16
تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی... تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی............... پ.ن: هیچوقت دلم نمیخواست تو وبلاگم غمگین بنویسم! ولی دیگه واقعا کم آوردم!
-
تو نیستی!
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 18:14
چقدر تنهایی سخته ها... تازه دارم لمسش میکنم... یاد تقریبا یکسال و نیم پیش افتادم... همون موقع که قرار گذاشته بودیم یه هفته با هم حرف نزنیم! یادته؟ بعدشو یادته؟ من چقدر میترسیدم! نمیدونم از چی! ولی هی بهت میگفتم انگار منتظر یه چیزی ام! سردم بود انگار!... مث الان که سردمه!... یه برف سنگینی دیشب تو اتاقم اومدو قلبمو زیر...
-
من تو را دوست دارم چون...
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 12:32
من تو را دوست دارم... همین عبارت ساده... اما گویا اما فراخ اما پهن... من به عشق تو عشق می ورزم! من با عشق تو جدل نخواهم کرد که عشق تو روز و خورشید من است... و من با شب بحث نمیکنم که آن جایگاه تنفس عشق تو است... آه... آیا فراموش کردم که بگویم چقدر دوستت دارم؟؟ آیا هرگز به تو نگفته ام که حضورت برای قلب من چون خورشید است...
-
فال...
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 20:29
درست سه سال پیش بود. دوستش بهش گفت بیا بریم خونه مریم اینا مامانش فال میگیره خیلی جالبه! ولی خوب اون که به فال اعتقادی نداشت فقط برای وقت پر کنی رفت اونجا! یه خانوم تقریبا مسنی بود. رو هوا هم فال میگرفت! نه قهوه ای! نه پاستوری!... خیلی بیخود بود! ولی خوب اون گوش میداد. اولش بهش گفت یه پسری توی کوچتونه که خیلی دوستت...
-
من . درس. الان...!
شنبه 15 خردادماه سال 1389 11:49
من الان در همچین وضعیتی هستم! هیییییی درس میخونم هییییی درس میخونم هیییی چیزای خومشزه میخورم! هییییییی میرم ورزش میکنم! باید انرجتیک باشم پس چییییییییییییی!؟ میخوام معدلم بیییییست بشه! عه واسه چی میخندی شما؟!؟!؟؟ بیست بدون دو منظورم بود!!!! این چند روزه خیلی وقتم پره. شبا تا 12 یا شایدم یک بیدارم و از اون طرفم پنج و...
-
تو ام............
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 17:22
نمیدونی با چه عشقی منتظر بودم تا ازم بپرسی که اون شب چیشد و منم با کلی ذوق برات تعریف کنم! چون میدونستم آغوش تو تنها جاییکه من میتونم توش آروم شم... چون میدونستم تو تنها کسی هستی که با عشق به همه حرفام گوش میدی و هیچ ایرادی ازم نمیگیری... چون میدونستم خودت بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که وقتاییکه من دلم پره و نیاز دارم...
-
لعنت به تو!!!
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 13:04
لعنت به این مملکت!... لعنت به این دولت!... لعنت به این نظام...! چقدر تحقیر؟ چقدر کوته فکری؟ چقدر آدمای بیسواد؟ چقدر؟ خدایا اگه هستی اگه منو میبینی... جوابشونو بده! جواب این آدم که نه این حیوونای کثیفو بده! خدایااااااااااااااااااااااااااااااا...! خسته شدم! ایکاش میشد واسه هممممیشه از ایم مملکت رفت! ایکاش هیچوقت ایرانی...
-
عکس تفلدم ۲
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 13:15
اینم دست مرجان خانوم وقتیکه داشت کیکشو می برییییییییییییید! (: اونم پای آقا جوجه!!! ((((((((((: این ادکلن رو هم آقا پسر عمه ی جوجه و خانومش خریدن!! و اون مرسی رو هم بازم آقا جوجه خرییییییییییید(((:
-
عکس کادوهام.
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 12:51
این دوتا کادوی تفلدمه که نفسک بهم داده.
-
روز تفلد من... (:
شنبه 8 خردادماه سال 1389 03:55
سلااااااااااااام... بعد از مدت ها اومدم اما با دست پر! کلللللللللللللی حرفای ناگفته تو گلوم مونده بود این چند وقته! امیدوارم همش یادم بیاد و بتونم بگم و البته در این ساعت شب خواب هم منو نرباید و بتونم همه حرفامو بزنم!! سه شمبه تفلدم بووووووووووووووووووود! (((: همه بگید هوراااااااااااااااااااااااا ((((: دست دست...!!!!...
-
عسک!
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 19:24
اینم عسک هفته ی پیشه که با گل پسر رفتیم بیرون. خییییلی خوش گذشت... خواستم زودتر بذارمش ولی سمنان بودم. الهی قمونت بشششششششششششم.... بوووووس اونم همون گوشیه لامصبه که میخواستن بخاطرش جوجه ی نازم بزنن! ): کوفتتون بشه!!
-
منو ببخش...
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 13:50
تو قطارم... نیم ساعت مونده تا به تهران برسم... یه حس نامفهوم مدااااام انگولکم میکنه!... هندزفیری تو گوشمه... میزنم تا آهنگای شادش بیاد تا از شر این حس بیخود خلاص شم و یجورایی ادای آدمای سرخوش رو در بیارم!... باز نمیشه! اصلا آروم نیستم! تو قرار بود بهم زنگ بزنی و خبر بدی که میتونی بیای دنبالم یانه... ولی خیلی دیر شده!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 10:04
مرجان خانوم فردا تشریف میبرن خونشون به مدت یه هفتهههههههههههههه ! زودی میام.
-
خاله زنک ها!!!!!!
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 18:45
* وای که چقد بدم میاد از دخترای خاله زنک! وااااقعا حالم بهم میخوره ازشون! دیدید دخترایی که یه بند از دوست پسر یا حالا نامزدشون تعریف میکنن! همش میخوان بگن که فلانی بی عیب و نقص ترین آدم دنیاست! یه جوری تعریف میکنن که انگار استغفرالله پیامبر نازل شده براشون!!! بدبختانه منم گیر یه همچین آدمی افتادم! کچلم کرده!...
-
ببعی جوننننم!
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 12:52
سلام سلاااااااااااااااااااااااااااااام... دلم چققققد تنگه خونه و خونواده و دوست جونام بود وااااااااااااااای...! خوفییییید؟؟ منکه خیییییلی خوفم معلومه نه؟!! ((((: وای دوست جونا این ببعی هایی که میگفتم عشق منن اومددددددن! ببینیدشووون!... جیجی بیجی هااااا قربونشون برم... میبینید من همش هی وا میستم تو بالکنمون باهاشون حرف...
-
این چند روز...
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 12:17
* فردا میرم خونمووووووووون هورااااااااااااااااااااااااا مامانی عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم!... * واسه داداشیم دنبال یک خانوم خوشجیل موشجیل هستیم! از یکی از دخترای کلاسمون خواستگاری کردم ولی خوب نشد که بشه! دعا کنید داداشیم زودتر یه زن خوب بگیره و سرو سامون بگیره قربونش بششششششششم * خدایا این یک سال آخر دانشگاه هم مث دوره...