ساعت یازده و نیمه...
من تو مترو ام...
تو توی مترویی...
ولی همدیگه رو گم کردیم یه جورایی! (:
اپیزود قبلی: ساعت ده صبحه و مامان میاد بالا سرمو میگه مرجان پاشو دیرت میشه اگه میخوای بری بیرونا! و من با جییییغ! هااا؟ ساعت چندهههههه؟!!!!!!! وتازه اونجاس که میفهمم بنده با جوجه ی مهربون یه دیدار ناب دارم و البته جا موندم! البته جا که نه! ولی برای حاضر شدن بنده کللللی دیر بود!
همون موقع تو زنگ میزنی و منم کلی عشق به روحم تزریق میشه!...
یک اپیزود قبل تر: وقتیکه از خواب پا میشم یه راست میرم تو حیاط تا موهامو شونه کنم وقتیکه در رو باز میکنم و هوا رو نفس میکشم احساس خوب بهار ذره ذره توی خونم جاری میشه... ذره ذره تنفس هوای بهاری کنار تو توی وجودم دااااد میزنه! چقدر نو میشم... تازه ی تازه...
با توبودن...
هوای بهاری...
با تو بودن...
نفس کشیدن...
وقتیکه دیگه دلم کلی بی تابی میکنه واسه دیدنت...وقتیکه قلبم مث قلب یه پرنده ی کوچولو تو سینم بالا و پایین میپره... دیگه وقتشه! وقت گرفتن دستات تو دستم....
با یکم تاخیر بهم میرسیم... چقد دلم کوچولو شده بود برات! داشت آب میشد دیگه!
مهربونی در کنار تو بودنه فقط... فقط فقط!
وقتیکه میرسیم بهم تمام بدیها از یادمون میره. چقدر شیرینه ها! حتی تنش های چند ثانیه پیش! همممممش از یادمون میره...! این قابل ستایشه...
این بار دخترعمه جونمم باهامونه! خیلی خوش میگذره... خیییییلی...
یه اپیزود قبل: وقتیکه هنوز دخترعمه جون به ما ملحق نشده و تو منو میبری برای صرف یه نوشیدنی خومشزه و منم با کلی ذوق میگم: من یه چیزی میخوام که توش انبه باشه! (: و توام زودی برام شیر موز انبه سفارش میدی! اوووممممم که چقدر خومشززززززست! چقدر مزه عشق میده! خوشمزست! نه؟؟
بعدشم یه کاکائوی گنده ی خوشمزه برام میخری که من خیلی دوس دارم!
بابا من فقط تو رو دوس دارم گل گلییییییییییییی! ((:
میریم تا به پسر عمه ی جوجه جونم برسیم! چهار نفری میریم برای خوردن کبااااااااااااااب! (:
( بخدا من کباب نخورده نیستمااااا! عاشق کباب خوردن در کنار جوجمم! کلی عشق داره )
تا ساعت پنج پیش هم هستیم...
چه روز آرومی بود...
چقدر شیرین بود در کنار تو بودن اونم وقتی تنها یک روز مونده به آغاز یه سال نو و خوشبو!...
من عاشق امسالم میدونی؟! بنظرم یه سال خوشبوعه برای من...
برای تو...
برای ما...
خوشبو... بوی عشق میده...
یه عشق شیرین و بالغ!...
یه عشق ناب و بی همتا...!
وقتی من یک آن از عشق تو مست میشم و شیشه ی ماشینو پایین میدم و میذارم که باد هم با روحم بازی کنه! میذارم که باد لای موهام بپیچه و قلقلکم بده! وقتیکه مرجان مست عشق میشه و بلند بلند با ابی فریاد میزنه و میگه:
روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم...شبا به یاد تو همش خوابای رنگی میبینم....!
یا... شب که میشه به عشق تو غزل غزل صدا میشم... ترانه خون قصه ی تموم عاشقا میشم...!
وقتیکه شوهر خاله ی گرامی از تو آینه ی ماشین یه نگاه عاقل اندر سفیه در من میکنه و منم یه لبخند ریز میزنمو ادامه میدم! (:
آره اینه بازی کودکانه ی قلب من با عشق تو!
وقتیکه من عاشق این جاده میشم! همین جاده ای که منو به خونمون میرسونه! این بهترین جاده ایه که من در عمرم عاشقش بودم! آخه همیشه در راه رفتن و برگشتن من با یاد تو گذروندم این جاده رو! وقتی دارم میام تهران به عشق دیدنت روحم هول میکنه و کلی پنهانی میخنده و شادی میکنه! وقتی هم که دارم برمیگردم انققققد پرم کردی که روحم فقط دلش میخواد بخوابه! بخوابه و خواب تو روببینه!
آخ چه باد خنکی می وزه! مث هوای عشق تو که همیشه خنکه...
تو عید امسال رو برام رنگی کردی! مث یه رنگین همون هفت رنگ... من امسال عید میتونم نفس بکشم... میتونم تازه شم... میتونم به هممممه ی گلهای دنیا رنگ ببخشم! آخه خودم سرشار از رنگم...!
راستی عشق تو چه رنگیه؟؟...
...
من با تو فهمیدم عاشقی هم خوبه... تو به من نیروی مضاعف میدی برای دوباره گل دادن دوباره شکوفه زدن حتی تو چله ی زمستون! من باز هم رشد میکنم و قد میکشم...!
برای لمس تن عشق کسی باید باشه باید...
با تو میشه زنده موند مرد پرغرور رویایی من...!
پ.ن: راستی دوس جونا من عسک آقا خرسه رو از گوشی جوجه گرفتم ولی بنابر دلایل امنیتی نمیتونم بذارمش اینجا! ): چون عسک خود جوجمم کنارشه! (:
پ.ن: این پست دیشب ساعت 2 نوشته شده! ولی باز هم بنابر دلایلی الان منتشر شده! (:
*******************************************************************
بعدا نوشتمش! ...
آخییییییش بالاخره تونستم یه کوچولو بیام نت و این لحظه های آخرو بنویسم...
بیست دقیقه دیگه وارد سال 89 میشیم...
خدایا چقدر زود میگذره! چقدر من زود بزرگ شدم...
باورم نمیشه من همون مرجان کوچولوی مامانی ام که سه ماه دیگه میشه بیست و یک سالش!
باورم نمیشه کنار توام...
خدایا امسال برای من و جوجه سال بدی نبود. خدارو شکر خیلی پیشرفت داشتیم.
تاریخ مقدسمون هم ینی 8/8/88 با اینکه به خواسته ی اصلیمون نرسیدیم ولی یه اتفاق بزرگ رخ داد! اتفاقی که باعث شد من ایمان صد در صد به امام رضا بیارم و حسش کنم! یه ایمان قابل لمس...!
درسته پدر بزرگ جوجه فوت کرد و ما نتونستیم به خواستمون برسیم ولی خدا خودش یه اتفاق مهم دیگه رو برای ما رقم زد... مرسی خدای من...
امسال یه اتفاق باور نکردنی و سخت هم افتاد. فوت پدر بهترین دوستم فرزانه! یه شوک سنگینی بود برام! ... خدا بیامرزدش و صبر زیاد هم به فرزانه م بده.
یه اتفاق قشنگ هم البته افتاد رسیدن فرزاد و فرزانه بهم. این بهترین خاطره ی امسال من بود...
و میرسیم به خلوت خودم با خدا...
خدایا تو خودت بهتر از درون من خبر داری...
خدای من من خیلی گناهکارم! میدونم! خیلی کارا کردم که نباید میکردم! ولی ...
ولی تو خییییییلی بزرگتر از گناه منی خدا! تو منو میبخشی. مگه نه؟...
بذار دوباره طعم پاکی رو بچشم خدای مهربونم...
...
یه اضطراب خاصی دارم...
یه حس مبهم... میدونم لحظه ی تحویل سال گریه م میگیره!
یه نیاز ناشناخته چند وقتیه درونم بوجود اومده!! نمیدونم چیه! یه نیاز شیرینه ... ولی راه حلشو نمیدونم! اصلا نمیدونم چیه؟!!!...
دوستای مهربونم عید همممممتون مبارک... بووووووووووووووووس... :-*
امشب چهارشنبه ی آخر ساله البته اشتباه نکنید! در تهران جنگ بین ایران و عراقه که بعد از چندین سال دوباره تکرار میشود! (: بالاخره تاریخ تکرار میشود دیگه! اینجام همینه! (:
یادش بخیر بچه بودیم با همسایه ها به خصوص از جنس نر (((: کلی آتیش بازی میکردیمو باهم مسابقه میذاشتیم که کی میتونه بیشتر بپره از روی آتیش! که اصولا هم اونا برنده میشدن! چون بنده یکم ترسو بودم! (: ولی همینا بود که واسمون خاطره شد. بیچاره بچه های الان چه خاطره ای میتونن از چهارشنبه ی آخر سالشون داشته باشن جز صدای توپ و تانک و جنگ و جیییییغ و فریادو……! چی بگم والا؟! من که به شخصه زهره ترک میشم! و البته پدر محترم هم اصصصصلا اجازه نمیده ما بریم بیرون! دستش درد نکنه والا.
هی به این آقا جوجه میگم نرو بیرون بابا پسر خوب! نرووووووو! من قلبم میاد تو دهنم تا تو برسی خونه! ولی کیه که گوش بده!؟ جوجه ست دیگه…. !
خوب حالا یکم حرفای دیگه بزنننننم (:
مرجان خانوم بازم لباسای خوشمل خوشمل خریددددن! این مادر بنده دیگه امسال مارو شرمنده کردن و هییییی واسه ما لباس میخرن! قربونش بره دخملششششششششش! :-*
امروز کلی عشق بازی کردم! ینی من نکردمااا ! جوجه با روحم عخش بازی کرد! کلی قلقلکش داد! (: انقذه کیییییف داااااد! (: جای شما خالی… (((((((((:
جمعه شاید جوجه رو دیدم. بستگی به موقعیتم داره. ایشالا که بشه. اگه برم کللللی چیزای خوف دارم برای گفتن.مطمئنم…در ضمن عسک آقا خرسمم میذارم براتون و خیلی چیزای دیگه….
این پست مال دیشب بود دوست جونام ولی از اونجاییکه به نت وصل نمیشدم الان پابلیشش کردم!
*****************************************************************
این مال الانه!
چشمهای من
این جزیره ها که در تصرف غم است
این جزیره ها که از چهار سو محاصره است
در هوای گریه های نم نم است...
...
پ.ن: بالاخره یه روز چوب این اخلاق بدت رو میخوری!!!!
پ.ن: خیلی دلم گرفته! خیلی هم تنگ شده برات!... میدونی که باتوام؟ با خود خودت... تویی که اینهمه تنهام گذاشتی و هیچ سراغی ازم نمیگیری...! دست و دلم به هیچ کاری نمیره!