از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

او...

حرف او ساده ترین واژه ی ادراک دل است. گر لبش وا شود و واژه ای از روی لبش برخیزد همه ی قلعه ی آرامش من روی هم میریزد. ز آنکه در واژه ی او صد نفس پاک نهفته است هنوز. او زبانش همه سبز و نگاهش همه نور. دلم از موسیقی رفتن او میمیرد. دوست دارم تا صبح قطعه ی شور برایم بزند. براستی موسیقی بارش باران در اوست. هر کجا او باشد قصه ی بارش و روییدن هست. بوی خاکی سرمست دستهایی در دست...کاش او اینجا بود...

نظرات 1 + ارسال نظر
سانیا پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

وای عزییییییییییییییییییزم این مال کیه؟سروده کیه و برای کیه؟تند باش اقرار کن مرجااااااااااااااااااااااااااااااااااان!!!!!!!!

چشششششششششششششششششم میگم بخدا سانیا جونم!
این سروده ی عبد الرضا کردی !!! بخدا من انقدم هنر مند نیستم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد