از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

استاد عزیزم...

امروز کلاس داشتم با استاد عززززززیزم! واقعا که این مرد فوق العاده ست! یعنی اون تو زندگی من یه پیامبر بود! احساس میکنم خدا ماموریت شناختن خودشو به من از طریق این مرد بزرگوار انجام داد! من با این مرد بزرگ شدم! از چهارده سالگی باهاش بودم. واقعا بزرگواره! واقعا درس زندگی میده به آدم. من هر پنجشنبه چهار ساعت باهاش کلاس دارم که این چهار ساعتو با دنیا عوض نمیکنم! هروقت که حالم بد بوده از نظر روحی یا اتفاقی برام پیش اومده که جوابشو از خدا خواستم انگار خدا جوابمو توی حرفای این انسان گذاشته!! خیلی عجیبه! همیشه بلا استثنا جوابمو داده بدون اینکه من حرفی بزنم! امروزم حال خوبی نداشتم زیاد! من دقیقا مثل هوای بهارم! حقا که توی بهارم به دنیا اومدم! یه وقت میبینی انقد خوبم که از سرو کول همه میرم بالا! جیغ میزنم! میرقصم! ولی دو ثانیه نمیشه انگار یکی بادمو خالی میکنه!! میشینم به گریه ! افسرده میشم! حوصله ی هیشکی رو ندارم! میبینید تو رو خدا؟ خل شدیم رفت!!! خلاصه امروز از اون روزای خل خلی مرجان بود که احتیاج به انرژی داشت! وبا رفتن به این کلاس و گوش دادن به صحبتهای این سرور گرانقدرم حالم خیییییییلی خوب شد! طوریکه جوجه هم این تغییر رو حس کرد.

خدایا ممنونتم که تنهام نمیذاری ... مرسی...
نظرات 1 + ارسال نظر
سانیا جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

عزیز دلم ما زنا هممون همین طوری هستیم.یه وقت شاد و پر نشاط یه وقت غمگین و افسراده.
خوشحالم که استاد به این ماهی داری
خوب خودتم ماهی

قربونت برررررم سانیا جوننننننننم.
بووووووووووووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد