واقعا که زندگی خوابگاهی فوق العاده سخت و البته فوق العاده هم مزخرفه!!! آدم باید با ده تا شخصیت و سلیقه ی متفاوت بسازه و سعی کنه در عین حالیکه به اونا احترام میذاره مراقب باشه شخصیت خودشم زیر سوال نره! باید علاوه بر اینکه خودتو با شرایط جوی اون شهر واون دانشگاه وفق میدی خودتو با شرایط جوی خوابگاه و اتاقت هم هماهنگ کنی! باورتون میشه من بعد از گذشت دو سال هنوزم حالم از این خوابگاه بهم میخوره!!! کی میشه این دو سال باقیمونده هم تموم شه و خلاااااااص!!
یه روز با این بحث کن ! یه روز با اون کنار بیا! یه روز ناز اونو بکش! یه روز خورد شو!! همه ی اینا ظرفیت بالایی میخواد؟! نه؟؟
والا من که خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خسته شدم!!!
امروزم به شدددددت اعصابم خورده! البته با اینکه اصلا هم ارزش نداره! امیدوارم خدا فقط به من صبر بده!
آمین....!
نمیدانم چند روز است که رفته ای ؟
چند سال و چند پاییز؟
فقط میدانم که:
چهار هزارو ششصدو بیست و چهار بار است
که با صدای بستن در دلم میریزد پایین.
خیلی ناز و در عین حال دردناک بود!
خوب اینش تقصیر خودته! با چندتا از دوستات اگه دست به یکی بشید، اول ترم میتونید برید با هم تو یه اتاق! اینجوری دیگه لااقل شبا تو خوابگاه اعصابت آرومه! دقیقا همینکارو خواهر منم کرد! ترمایاول خیلی اذیت میشد ولی آخراش کلی تو خوابگاه کیف کرد و خوش گذروند!
آخه مسئله اینجاست که از همین دوستاست که آدم ضربه میخوره!!! البته دشمنان دوست نما!!!!!!!!!
امروز سالگرد یه روز خوب و دوست داشتنی برای منه! مرجان یادت هست؟ اردوگاه آبشار! همون روز فراموش نشدنی که یه روز کامل در کنار هم بودیم و هیچ کاری نکردیم جز اینکه از کنار هم بودن لذت ببریم. روزای آخر بود و چقدر شیرینی اون روزا تلخ شده بود. یادته چقدر واسه اون روز نقشه کشیدیم آخرش هم زود برگشتیم! همون روزی بود که تو پارک شهر یه عده دانش آموز غرق شدن و ما هم به پای بی احتیاطی اونا مجبور شدیم برگردیم که خانواده ها مطمئن باشن بچه های اونا نبودن که غرق شدن. یادته به خاطر حساسیتم به کلر چه بلایی به سرم اومد؟ یادش بخیر دیگه آخراش قهقهه های من بی صدا شده بود و نفسم بالا نمی اومد. تا یک روز کامل کلا هیچ صدایی نداشتم دیگه. راستی اسم دبیر زبان فارسیمون چی بود؟ یادته چقدر اون روز واسم قیافه گرفته بود؟ فقط واسه اینکه 5 شنبه ی قبلش برای اولین بار املا شدم 19. یادت هست نیمکت اول رو. اون دختره که وسط سال اومد پیشمون نشست رو هم یادته؟ چقدر به اون بیچاره می خندیدیم. خدا ببخشدمون! هیچ وقت هم ازش حلالیت نگرفتیم. امتحانات خرداد رو یادته؟ به زور می خواستیم که راه خونه هامون یکی بشه در حالیکه مسیرمون کاملا متفاوت بود. قرارمون دم خونه ی خاطره اینا! یادته یه خرگوش سفید داشت؟ دلم واسه همه ی خاطره هامون تنگ شده. یادت هست نامه هامون رو؟ راستی وقتی رفتیم خونه ی خودمون با این نامه ها چیکار کنیم؟ باید یه روز با هم بشینیم و تموم اون کتابا و نو شته ها و نامه هارو مرور کنیم بعد هم شاید یه جای خاطرانگیز دفنشون کنیم. دلم نمیاد از بین ببرمشون!
8 سال سخت از اون روز گذشته! چقدر بزرگ شدیم...
یادته چقد عاشقت بودم فرزانه؟! یادته قرار بود بیاین تو محل ما خونه بگیرید؟ یادته وقتی این خبرو بهم دادی چنان جیغی کشیدم که همه فکر کردن من دیوونه ام؟! یادته همیشه لبه ی اون سکوها زنگ تفریح میشستیم و همش با هم دردو دل میکردیم؟؟ یادته واسه هم شعر میخوندیم؟ و احساس میکردیم چقد صدامون قشنگه؟!!! یادته روزای آخر رفتنت من چقد غم داشتم؟ یادته اون روز روز آخر با مامانم اومدم خونتون؟ کوچه ی نورانیان کوچه ی شهیدین؟؟ یادته وقتی داشتم آخرین خداحافظی رو باهات میکردم چقد جلوی اشکامو گرفتم؟ درست مثل الان که نمیتونم!! یادته سرنوشت ما رو از هم جدا کردن؟ یادته ۱۰ صفحه واسه هم نامه مینوشتیم؟ فرزانه یادته؟
سردمه! سردمه! خیلی سردمه! ...
بیخیال...
خدا بزرگه
منم به امید خداست که دارم تحمل میکنم!
دختر گل حرص نخور عوضش زن می شی برا خودت یه پا
فردا دیگه با یه مشکل کوچولو به هم نمی ریزی
شاد باش گلم شاد باش
درسته سانیا جون ولی خییییلی سخته!! باور کن!
سلام خوب مرجان عزیز دلیل من
چون خودم نمی تونم کسیو پیدا کنم نمی تونم به کسی هم اعتماد کنم
خواهرم ندارم که بتونم به اون بگم یکیو برای آینده من پسدا منه کسی هم نیست به من کمک کنه کاش...
این که نشد دلیل!! تو احتیاج به کسی داری که برات یه عشق پیدا کنه؟!! یه شریک پیدا کنه؟!! پس خودت چی؟ اعتقاد خودت چی؟ احساس خودت چی؟
بعدشم در مورد بحث اعتماد همه چیو بسپار به خدا ! باور کن! این چیزیه که من خودم امتحان کردم! از من بپذیر.
باور می کنم گلم اما می خوام تو شاد باشی
تحمل کردن بعضیا خیلی کار سختیه می دونم
اما تو به چیزای دیگه فکر کن
و راحت بگیر
آره سانیا جونم. جوجمم همینو میگه! بالاخره باید تحمل کنم دیگه!
عجب!