از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

آرامش میخواستم...!!

آخیییییییییش! بالاخره دیشب اومدم تهران! داشتم دیوونه میشدم دیگه! اصلا وقتی میرم اونجا انگار میخوام برم زندان!!! این هفته هم میخوان بچه ها رو از طرف دانشگاه ببرن شهمیرزاد. منم دلم میخواست برم. مریم هم بیچاره خیلی اصرار کرد! ولی خوب احساس میکردم این هفته توانایی موندن تو اون خراب شده رو ندارم! ماشالا انقد آدمو اذیت میکنن که از همه چی سیر میشم! به خاطر همین ترجیح دادم بیام تهران و برم ببینمش شاید(شاید که نه. مطمئنا!) حالم خوب شه! خلاصه من اومدم پیشتون دوستان! احساس نزدیکی بیشتری بهتون میکنم وقتی خونه ام! چون اونجا تا بخوام یه مطلب بنویسم جونم در میاد!! از اینکه احساس کنم کسی بالا سرم ایستاده و داره نوشته هامو میخونه لجم میگیره!! اما اینجا خودمم و خودم!... 

تنهام نذارید. منتظرتونم. 

بااااااای...

نظرات 2 + ارسال نظر
کسی چون من چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ http://like-me.persianblog.ir

خوش اومدی به تهران!

مرسی دوستم!

سانیا چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ب.ظ

یعنی چون استقلال عمل بیشتری داری فکر کنم.آره؟
ناز من با این ترافیکش چه طوری می سازی؟

ترافیکشم قشنگه آخه! البته امسال تابستون دیگه از این ترافیک تهرانم تقریبا راحت میشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد