از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

آغوش تو...

منو تو آغوشت بگیر میخوام بخوابم. آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم. منو تو آغوشت بگیر میخوام برات بخونم. روی زمین  چقدربده٬ میخوام پیشت بمونم!  کی گفته باید بشکنم تا دستموبگیری؟ خسته شدم از عمری غربت وغم و اسیری٬ کی گفته باید گریه ی شبامودر بیاری تا لحظه ای وقت شریفت رو واسم بذاری؟

توی آغوش تو آرامش محضه٬ منو با خودت ببر٬حتی یه لحظه! بغلم کن٬ منو بردار ببرم دور٬ببرم از این زمین سرد و ناجور!

توی آغوش تو از درد خبری نیست. از دروغ و حرفای زرد خبری نیست... توی آغوش تو دیگه تنهانیستم٬ هر نفس اسیر دست غمها نیستم....  

 

(( پونزده روز دیگه مونده تامن به دنیا بیام...!))

نظرات 4 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.iran.forum.st

سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جای شما توی جمع ما خیلی خالیه.

سلام
حتمادوست خوبم

سانیا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام بر مرجان بانو
مرجان بانو این شعر مال تو بوووووووووووووووووووووووووووو؟
چه بود چه نبود اشکمو درآوردی شدیدددددددددددددددددددددددد
دختر تو متخصص اشک گرفتن شدیا
بوووووووووووووووووووووووووس

الهی قربون اشکااااااااات!! نه مال من نبود عزیزم. جدی میگی ی ی ی؟؟؟

سانیا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ق.ظ

بلا پس مال کی بود ؟
نشنیدمش تا حالا
راستی نطرت رو راجع به جنتی و بامبی ننوشته بودی
خیلی دوست داشتم بدونم نظرتو
منتظرما
بدو بنویس
این دفعه این قده اشک می ریزم که دیگه نتونی نجاتم بدیا
بوووووووووووووووس

شعر رضا صادقی بود خانومی. نشنیده بودی ی ی ی ؟؟
اتفاقا اومدم بنویسم٬کلاسم شروع شد نتونستم! همون استاداتو میگی دیگه؟؟

علی سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ق.ظ http://alipolpoli.persianblog.ir/

چه قدر قشنگ بود
افرین افرین افرین

مرسی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد