از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

تمام مردم...

یادت باشد تمام مردم از چیزی وحشت دارند٬  

به چیزی عشق می ورزند و 

چیزی را از دست داده اند...

نظرات 6 + ارسال نظر
سید محمد دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:58 ب.ظ http://Sazedel.Com

خیلی قابل تامل بود.
بعضی جمله ها واقعا زیباست.

اوهووووووووم

رویا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ

مهم اینه که اونچیزی که از دست دادن چقدر با ارزش بوده باشه...بعضی ها از چیزایی که از دست می دن راضی ان و خیلی ها نه..

منم منظورم چیزای با ارزش بود دیگه! اونا مهمند! نه چیزای بی ارزش.

سانیا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

مرجان این مال تو بود ؟
دختر کشتی منو تو :))))))))
از این به بعد بنویس اثر شاعر شهیر بانو مرجااااااااااااااااااااااان
باشه؟
اما خوشگل بود مال هر کی بود
خیلی....

نه گل دختر. مال مرجان خانوم نبود! چون خودمم خیییییلی ازش خوشم اومد نوشتم!
بوووووووووووووووووس

ماهی تنها سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://onlyabadan.blogsky.com

سلام دوینه خوبی
حقته همیشه بهت بگم دیونه
من کی گفتم تو از عشقت بکن کی گفتم به عشقت نامردی کن
نوشته بودی عشق اس ام اس داری گفتم با منم اس ام اس بازی کنی
بازم بهت می گم خیلی دوینه ای
من عشقمو همینطوری ازم گرفتن اینو بدون به هیچ ژسری نامردی نمی کنم بخوام عشقشو بگیرم

سلام آره عشق اس ام اس بازی دارم ولی فقط با عشقم منظورم بود!!!

علی سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ق.ظ http://alipolpoli.persianblog.ir/

یک سخنران مشهور سیمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید : چه کسی این بیست دلار را می خواهد ؟ دستها بالا رفت . او گفت : من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم اما اجازه بدهید اول کاری را انجام دهم . او اسکناس ها را مچاله کرد و پرسید » چه کسی هنوز این ها را می خواهد ؟ باز هم دست ها بالا بودند . او جواب داد خوب اگر این کار را بکنم چه ؟ او پول ها را روی زمین انداخت و آن ها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت : حالا چه کسی آن ها را می خواهد ؟ باز هم دست ها بالا رفت . سپس گفت : هیچ اهمیتی ندارد که من با پول ها چه کردم . شما هنوز هم آن ها را می خواهید . چون ارزشش کم نشده و هنوز بیست دلار می ارزد . اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم ، مچاله می شویم و یا با تصمیم های که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم و ما فکرمی کنیم که بی ارزش شده ایم اما هیچ اهمیتی ندارد چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد شما هرگزارزش خود را از دست نمی دهید . کثیف یا تمیز ، مچاله یا چین دار شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید . ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نیست .

ارزش ما در این جمله است که : « ما که هستیم ؟ »

هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنائی هستید .


سلام علی آقا
خیییییییییییلی قشنگ بود! واقعا منو به تامل وا داشت!
ممنون. ممنون.

سانیا چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام به مرجان جون خودم
قربونت برم من که این قده دوست خوشگل و ناز و مهربونی مثل تو دارم.
همیشه همین طور پاک و مقدس بمونی ناز من .بووووووووووووووووووس

سلام سانی جونننننننننننننننننم...
یه عااااااااااااااالمه بووووووووووووووس...!
منم خییییلی خوشحالم که یه گلی مثل تو هس! فکر نمیکردم هنوزم آدمای خوب پیدا میشن ولی وقتی یکم شناختمت از این حرفم پشیمون شدم!
خوش به حالت که تونستی انقد خوب بمونی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد