از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

برنامه های خنک برای تابستانی داغ!

نه اینجوری نمیشه! نشستم کلی فکر کردم که تابستون گرامیمو چجوری بگذرونم! نمیشه که صبح تا شب بیکار شبم بخوابم تا ۹ صبح!!! این که نشد زندگی!! باید در زندگی مفید می بود!...بله!  

راستش من باید تمام تمرکزمو یا بهتره بگم بیشتر تمرکزمو بذارم روی خوندن کتابهایی که در طول این چهار ترم خوندم! البته منظورم همون نخوندم بود!! کوهی از کتابها روی کمدم داره خاک میخوره! یه کوه دیگه از کتابا توی کمدم داره خاک میخوره! پس اولین کارم و برنامم خوندن کتاب اصطلاحات و جملاتیه که توی رشته م کاربرد زیادی داره.  

یه فکر جالبم رسید به ذهنم که بشینم دیکشنری آکسفورد رو تا جاییکه میتونم بخونم! خیلی لذت میبرم از خوندنش خیلی نکات جالبی داره.  

خوب تا اینجا شد دو تا کار مفید. سومین فعالیت تابستانه م پیشرفت در هنر هیجان انگیز آشپزیه!! من عاشق غذا پختنم! غذاهای جورواجور و البته من در آوردی!!! دوست دارم غذاها رو کشف کنم! خودم یه غذای جدید بسازم! آخی ی ی ی ی چقد خوبه ه ه ه ه ه ه ه ه ه..!  

بعد از همه ی این کارامیخوام یه ذره هم برم توی جو اشعار شاملو و البته البته البته شمس لنگرودی که من عاااااااااااااااااااااشقشم! یکی از دوست جونام برای تولدم کتابشو برام خرید که کلی منو خوشحالم کرد. میخوام یکم برم تو جو اینا تا مگر بعد از سالها دوری از خودم طبع شعری فسیل شده ام به وجد بیاد! خیلی دلم براش تنگ شده!  

یه کار دیگه م میخوام بکنم. دوست دارم یکم برم تو فضای خداشناسی. اگه بتونم چند تا کتاب خوب پیدا کنم حتما این کارو میکنم. 

کار بعدیم تماشای فیلمهاییه که جوجه قراره بهم بده ببینم. البته گفته که همش خیلی خوفناکه! اگه نترسم میبینمشون!

حالا اینا بازم به کنار به یه چیزی دقت کردید دوست جونا که تاریخ مقدس زندگی من و جوجه داره نزدیک میشه! ۸/۸/۸۸ بدون برنامه که نمیشه کاری کرد! به خاطر همین صحبتهای جدی من و جوجه باید دیگه شروع بشه! باید بشینیم از روزای خوب و قشنگ و سفید آینده صحبت کنیم! واااااااااای چقدر دوس دارم وقتی داریم حرفای بزرگونه و جدی میزنیم همینجوری نگاش کنم هی بگم بوسم کککککککن!! بووووووووووس!!!! اونم هی بگه بچه داریم حرفای جدی میزنیم آروم بشین تو بغل بابایی! منم هی بگم نمیخوااااااااااااااام...! آخیییییییییییییییییییییییییییییییییییی!

خلاصه اینم برنامه های تابستونی مرجانی. اگه پیشنهادی داشتید بهم بگید دوستای مهربونم

نظرات 2 + ارسال نظر
سانیا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مرجان جون
چه برنامه های خوشگلی داری عزیزم
وای تو شاملو هم دوست داری
مرجان می شه از هرکدوم از اشعار شاملو خوشت اومد بنویسی ببینم سلیقت چطوریه ؟ منم دوستش دارم فراوون
خوشحالم عزیزم که با جوجه دارید به جاهای خوب خوب می رسید
دعا می کنم برای مهربونم مرجان ناز و خوشگلم

چشششششششششششششششم. حتما مینویسم گلم.
بازم مرسی

فرزانه سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.f-18.blogsky.com

واجب شد به خاطر آشپزیتم که شده یه روز مرخصی بگیرم بیام خونتون! شکمو هم خودتی!!!
راستی از اوضاع و احوالت بی خبرم نذار. بووووووووووووس

سلااااااااااام
عه مگه به آشپزی من شک داری ناممممممرد؟؟؟!!!!
چشم گلم. الان یکم بهترم. ولی اون حسه بده هنوز هس! نمیدونم چکنم؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد