دیر زمانی ست احساس میکنم دلم کپک زده است تا غزلی بگویم.
روحم خواب مردگان می بیند!
من رویای خاکستری مردگان را می بینم!
رها میشوم در باد…
رها…
آزاد …
تا بی نهایت…
دلم پوسید بس سیاه دیدم بس تیره نوشتم. من دستانت را می ستایم ای عشق ای نام کوچک من
منم دختری باکره دختری دست نخورده و سپید از سرزمین های خیا ل . روحم عظمت قلب یک گنجشک را دارد! . اندامم جایگاه گرمی ست برای معشوقم. لبانم را می ستایند آنانکه دیر زمانی ست مرا ندیده اند!
آه ای زمان من فسیل شده ام در تو… من آبستن عشقم… من شب را تحمل کرده ام برای رسیدن به او و در آغوش کشیدنش…
اندامم آینه ای ست بلند که روشن دلان خود را در آن می نگرند همانند من که عمری دراز در آن نگریستم.
راستی همیشه با خود گفته ام من کجا زیسته ام که دستانم اینگونه عطر اقاقی به خود دارد؟! من کجا بوده ام؟؟!!......
پ.ن:( بعد از مدت ها بالاخره قریحه ی شعری م به وجد اومد! باورم نمیشه ..!)
آفرین مرجان
من که می دونی عاشق این قریحتم بنویس دختر تو که این قدر ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه می نویسی
باورم نمی شدخیلی نازه خیلی
آخ جوووووووووووووووووووووون
سانی انقدتشویقم میکنی کلی حالم خوب میشه
مرسی ی ی ی ی ی ی ی ی