از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

من ساده می شکنم!

شکستم...  

خورد شدم و ریختم... 

فکرشم نمی کردم... 

من نمیتونم (....) تو باشم...!  

پس چرا تو باید باشی؟!!... 

نمیدونم اینا جزو قانون زندگی شماست یا فقط جزو قانون زندگی توعه؟!!!... 

 

نیستی... خیلی وقته... 

خیلی وقته قلبم دیگه بهونه ت نمی گیره... 

خیلی وقته حضورت رو در آغوشم در وجودم احساس نمیکنم... 

دوری...  

دور دور... 

 

این احساس شک و تردید چیه؟! 

چرا؟! 

همیشه با منه... 

همیشه! 

روحمو میخراشه! 

 

من از زورگویی متنفرم! من از حرف نزدن متنفرم!  

خسته ام (...) ! 

نمیخوای برگردی؟!؟؟ 

 

نمیدونم یه دفعه چیشد؟! 

ولی میدونم این اتفاق هیچوقت نبود! 

اون حرفا هرچند خیلی کم وکوتاه ولی... 

خوردم کرد...!  

 

پ.ن: من نمیتونم مثل قبل باشم اصلا...!

نظرات 3 + ارسال نظر
آتیش پاره سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ب.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com

فکنم این پست مخاطب خاص داشت! ( واقعا من چقد باهوشم!!!!)

ققنوس سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ

اومدم بگم خدارو شکر که گذشت، اما...

سانیا سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ب.ظ

خیلی نگرانم کردی
نمی تونم اظهار نظری بکنم چون نمی دونم از کی داری حرف میزنی و امیدوارم همه چیز زود خوب بشه مرجان
فقط بگو که حالت خوبه ....
و اگه دوست داشتی بگو چی شده.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد