دلم به بوی تو آغشته است
سپیده دمان
کلمات سرگردان بر می خیزندو
خواب آلوده دهان مرا می جویند
تا از تو سخن بگویم.
حکایت بارانی بی امان است
اینگونه که من
دوستت میدارم…
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راهها تاختن
بی تاب بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن…
حکایت بارانی بیقرار است
اینگونه که من
دوستت میدارم…
پ.ن: به حاج آقاهه زنگیدددددددددددددم…هوراااااااااااااا… ولی خوب یکم دیر وقت داد! 19 مرداد! )):
ولی خوب بازم میگم خدا جونم عاشششششششقتم…بووووووس
پ.ن: دو شبه به طرز بسسسسسسیار خوبی در آرامش میخوابم! دقیقا 2 که میخوابم یه کله تا 11 صبح میخوابم!! بیچاره جوجه امروز دو بار به گوشیم زنگ زد من انگار تو این دنیا نبودم! جوابشو ندادم در عمق خواب بودم!! انققققققققققد لذت بخشه بعد از یه دوره استرس بدی درد مریضی سردرد انققققد آروم خوابیدن! … به جوجه هم گفتم جالبه گفت: جدی میگی مرجااان؟! عین من…! میبینی آراش چقدر خوبه؟!..... میگم آره عزیززززززم …
مرسی خدای بزرگ
پ.ن: از تمام دوستای نااااااااازم که برام دعا کردن ممنونننننننننننم میبوسمتون
ای ول حاج آقا!! :دی *:
(((:
قشنگ بود
حکایت باران بی امان
حکایت باران بی قرار
حکایت دیوونگی همه ی ماست
حاج آقا حسابی سرش شلوغ شده ها! ایشالا که موفق باشید!
اوهووووووووم
مرسییییییییییییییییییییییی
می بوسمت.
مرسی خانوم متفکر و مهربون من
از ته دلم خوشحالم که حالت خوبه
مرجان سلامتی و آرامشت برام مهمه
مراقب خودت باش عزیز دل سانیا
قربون این سانیام برم من که انققققققققد مهربونه
ممنون عزیز دردونه ی من...