از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

یه دوست جون جونی...

من یه دوست جون جونی دارم که اسمشو نمیگم اینجا بنابر دلایل امنیتی! (: 

 ولی خودش میدونه که با اونم! ینی بهش گفته بودم که بیاد این پستمو حتما بخونه. 

 این دوست جون جونیم از دبستان با من همراه بوده در تمام مراحل زندگیم سهیمه در تمام شادیهام نقش داشته در تمام غمهام و گریه هام پیشم بوده و نذاشته تهنا بمونم. ولی رابطه ی ما یه رابطه ی عادی نیس!  ینی اینو همه ی دوستای دیگمون به ما میگفتن ولی ما قبول نمیکردیم! اما الان دیگه به خودمم ثابت شد که رابطه ی ما یه رابطه ی خیلی جالبه! هیچگاه مث بقیه ی دوستیها چیپ و کم ارزش نبوده!

همیشه همه به ما میگفتن که شما دوتا دوقطب کاملا مجزایید! آخه چجوری تونستید این همه سال با هم دوست بمونید؟؟ و این علامت سوالها همچنان هم ادامه داره!

ولی الان که فک میکنم میبینم من عاشق همین تفاوتها در رابطمون هستم! دوستی من و ... کاملا زلاله شفافه ... مث آینه ما میتونیم همو ببینیم... شاید یه وقتا از دست هم کلللللللی عصبانی بشیم و شایدم یه وقتا بی ادب بشیم و به شوخی یه حرفای بدی هم به هم بزنیم ولی همش گذراست... همش به پای شوخی گذاشته میشه... اینا یه ارزشه واسه من...یه وقتا حتی به طور کاملا نامحسوسی با هم قهر هم میکنیم ولی بلافاصله بعد از چند روز یا من زنگ میزنم یا اون ! و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! مثل همین هفته ی پیش که باهم دعوا کردیم اسمسی ولی بازهم با هم حرف زدیم! (:

دیشب که زنگ زدی و شمارتو دیدم کللللی خوشحال شدم! فک میکردم دیگه زنگ نمیزنی! حتی به جوجه هم گفته بودم! ولی اون منو راهنمایی کرده بود که کارمون بچگانه بوده و باید من بهت دوباره زنگ بزنمو باهم آشتی شیم! (:

خلاصه همه اینا رو گفتم که بهت بگم خیلی شخصیتتو دوس دارم. شاید هیچوقت دیگه نتونم اینو مستقیم بهت بگم! و یه خواهشی هم که ازت دارم اینه که هروقت از حرفهای من دلت گرفت بیا بهم بگو تو روخدا... هیچوقت نمیخوام کم کم ازم زده شی! دوستیمون رو خیلی دوس دارم... وعاشق همین تفاوتهاشم!

پ.ن: جوجه نمایشگاههههههههههههههه! ای خداااااااااااااااااااا ! متنفرم از دوران این نمایشگاه لعنتی! چون تا دو هفته نه میتونیم درست حسابی با هم بحرفیم نه میتونیم ببینیم همو! البته بماند که بنده دو ماهه آزگاره که جوجه رو ندیدددددم ))))))))):

پ.ن: جوجه ای بهم گفت جوجو خانوم یه سورپرایز گنده برات دارم! (((((((((((: من دارم میمیرم از فضولی مامااااااااااااان! ینی چی میتونه باشه؟! جوجه یه راهنمایی کوچولو کرد گفت یه طراحیه! اما من که هیچی نفمیدم! ینی چیه؟؟! سورپرایزای جوجه مث خودش همییییییشه خارق العادست...!

 

 

پ.ن: چطور میتونی انقد خوب ستایشم کنی؟  

چطور شده که روح من در برابر عظمت تو سجده میکند؟ 

چطور شده که من اینگونه در بند شده ام...؟  

 

ب.ن: شاید آدرس وبم رو عوض کردم!

نظرات 4 + ارسال نظر
پرنده خانوم جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ب.ظ

فکر کنم اون دوستت فرزانه خانومه! نه؟
آخه یکی دوباری هم راجع بهش نوشته بودی:)
آخیییییی
میفهممت عزیزم
دو ماه
عین ما:(((((
الهییییییییییییییی! حتما سورپرایز فوق العاده ای در انتظارته خانومی:*
کی میگیریش؟ زودی بیا برامون بگو که چی گرفتی!
شاید عکسم گذاشتی:پی
راستی مرجان جون من عکستو نمیبینم:(
با موزیلا که اصلا مشخص نیست عکس گذاشتی با اکسپلورر هم عکس رو باز نمیکنه:(
بقیه دوستات میتونن ببینن؟

سلام. شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:26 ب.ظ http://moh3n1990.blogfa.com/

سلام.تبریک میگم به خاطر موفقیت سر کالر عالی در گذاشتن عکس.و اما در مورد مطالبت من همیشه دوست داشتم ه همین چین دوستی داشته باشم البته دوست خوب کنم دارم وی از این دوست ها که شما گفتی راستی دهنم آب افتاد ولی بعضی ها میگن این دوست مردها همسرشون شاید نمیدونم ولی کلا بهت تبریک میگم چون ادم خودش باید خوب باشه تا همچین دوست خوبی داشت باشه . راستی من نمی دونم که چرا به مطالب شما و انشاء خاصش علاقه دارم ؟؟؟خوب حتما قشنگه دیگه.

زهرای برف و بارون شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام مرجان جونم. قدرت حرف زدن زیاد ندارم. علتشو تو وبلاگم برو ببین. فعلا گلی خانم.

پرنده خانوم یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

شاید آدرس وبت رو عوض کردی؟؟؟؟؟؟
why????????

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد