من تو را دوست دارم...
همین عبارت ساده...
اما گویا
اما فراخ
اما پهن...
من به عشق تو عشق می ورزم!
من با عشق تو جدل نخواهم کرد که عشق تو روز و خورشید من است...
و من با شب بحث نمیکنم که آن جایگاه تنفس عشق تو است...
آه... آیا فراموش کردم که بگویم چقدر دوستت دارم؟؟
آیا هرگز به تو نگفته ام که حضورت برای قلب من چون خورشید است برای روز... چون آب است برای ماهی...
به تو گفته ام که حضورت که وجودت چون رودها جاریست
چون درختان ایستا و پابرجاست
چون حضور شعر و تبسم آینه ها دل انگیز است
تو همچون حضور خاطره ها شادمانم میکنی...
هزار بار میگویم ...
دوستت دارم...
چگونه از من میخواهی مساحت عشقم را اندازه گیری کنم؟
چگونه میخواهی چیزی را بیان کنم که به زبان نمی آید؟؟
آه... بگذار کلماتی را بیابم که بتوانند حجم دلتنگی مرا برایت بیان کنند!
بگذار زبان باز کنم و بتوانم بگویم که چقدر نزدیکی به من...
چطور از من میخواهی این را ثابت کنم که وجودت برای من
چون وجود نخل هاست...
چون حضور دریاهاست...
چون گل آفتابگردان است که هرروز برای لمس بوسه ی خورشید سر بلند میکند...
اکنون بگذار تو را به زبان سکوت بنویسم...
وقتیکه احساس من در بحر و قافیه نمیگنجد!
چرا من تو را دوست دارم؟
از من مپرس که مرا دیگر اختیاری نیست...
پ.ن: این همه ی حرفهای ناگفته ی دیشبمه! تمام مدت داشتم گریه میکردم! لال شده بودم! شاید ناراحت شی ولی... من لیاقت اینهمه خوبیه تو رو ندارم! خودتم میدونی!
سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام. امید وارم اون افکار که گفتی برات مشکل ساز نشه راستی جوجه به وبلاگت سر میزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
:)
چه متنه قشنگی بود مرجان جونم...پر بود از احساسای ناب و انرژیه مثبت...
راستی اسممو تغییر دارم. اگه می شه اسم لینکمو تغییر بده. مرسی:)
مرسی گلم که اسممو تغییر دادی:*
مرجان اون آیکونه چرا برعکس افتاده؟؟
من اینو زده بودم: :(