از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

چهارشمبه ی خونین...! (:

امشب چهارشنبه ی آخر ساله البته اشتباه نکنید! در تهران جنگ بین ایران و عراقه که بعد از چندین سال دوباره تکرار میشود! (: بالاخره تاریخ تکرار میشود دیگه! اینجام همینه! (: 

یادش بخیر بچه بودیم با همسایه ها به خصوص از جنس نر (((: کلی آتیش بازی میکردیمو باهم مسابقه میذاشتیم که کی میتونه بیشتر بپره از روی آتیش! که اصولا هم اونا برنده میشدن! چون بنده یکم ترسو بودم! (: ولی همینا بود که واسمون خاطره شد. بیچاره بچه های الان چه خاطره ای میتونن از چهارشنبه ی آخر سالشون داشته باشن جز صدای توپ و تانک و جنگ و جیییییغ و فریادو……! چی بگم والا؟! من که به شخصه زهره ترک میشم! و البته پدر محترم هم اصصصصلا اجازه نمیده ما بریم بیرون! دستش درد نکنه  والا. 

هی به این آقا جوجه میگم نرو بیرون بابا پسر خوب! نرووووووو! من قلبم میاد تو دهنم تا تو برسی خونه! ولی کیه که گوش بده!؟ جوجه ست دیگه…. ! 

خوب حالا یکم حرفای دیگه بزنننننم (:

مرجان خانوم بازم لباسای خوشمل خوشمل خریددددن! این مادر بنده دیگه امسال مارو شرمنده کردن و هییییی  واسه ما لباس میخرن! قربونش بره دخملششششششششش! :-* 

امروز کلی عشق بازی کردم! ینی من نکردمااا ! جوجه با روحم عخش بازی کرد! کلی قلقلکش داد! (: انقذه کیییییف داااااد! (: جای شما خالی… (((((((((: 

جمعه شاید جوجه رو دیدم. بستگی به موقعیتم داره. ایشالا که بشه. اگه برم کللللی چیزای خوف دارم برای گفتن.مطمئنم…در ضمن عسک آقا خرسمم میذارم براتون و خیلی چیزای دیگه…. 

این پست مال دیشب بود دوست جونام ولی از اونجاییکه به نت وصل نمیشدم الان پابلیشش کردم! 

*****************************************************************  

این مال الانه! 

 

چشمهای من

این جزیره ها که در تصرف غم است

این جزیره ها که از چهار سو محاصره است

در هوای گریه های نم نم است...

... 

پ.ن: بالاخره یه روز چوب این اخلاق بدت رو میخوری!!!! 

 

پ.ن: خیلی دلم گرفته! خیلی هم تنگ شده برات!... میدونی که باتوام؟ با خود خودت... تویی که اینهمه تنهام گذاشتی و هیچ سراغی ازم نمیگیری...! دست و دلم به هیچ کاری نمیره!

آرزوهای کوچک...!

سلام سلاااااااااااااااام... مرجان خانوم باز اومدن (:

خوبید دوس جوناااااااااااام؟؟

بنده هم خوبم. جوجه طلا هم خوفه. آقا خرسمم خوفهههههههه! (: راستی نگفتم بهتووووون؟؟؟

من به آرزوم رسیددددم! همون آرزویی که تو پست قبلیم کرده بودم. یادتونه؟ که دلم میخواس یه آقا خرسه ی گننننده داشته باششششم؟؟ جوجه واسم خرییییییییییییییییییییییید! (((: هوراااااااااااااااااااااااا ...! (: همه بگید دستش درد نکنه! بگید بگیییییید! (:

به یه آرزوی دیگمم رسیدم! ((:

نو شددددددددددددم! (:

مرجان خانوم لباسای خوشمل خوشمل خرییییید و الان هم بسی خوشحاله و بسی هم از خوشحالی چاق شده!! (((((((:

تازه یه آرزوی دیگه هم داشتم که دیگه روم نشده بود ذکر کنم! که الان میگم دیگه! (:

من عاششششق ادکلن آزرا بودم! وکلللی دلم میخواس داشته باشمش! که اونم بالاخره خریدددددددددددددم!(((:  بالاخره بخوام برم پیش جوجم باید بوهای خوف خوف بدم دیگه! مگه نه؟! (((:

حالا یکمم بد بگم! ): بگم؟؟ میگم...! (:

مرجان خانوم یکم مریض احوال هستن امروز! تنم درد داره خیلی! ایشالا که زودی خوب بشم باز بشم همون مرجان جیغ جیغو ! بیام هی براتون جیغ بزنم اینجا! ((:

فردا شب جشن پسر عمه ی جوجه ست! منم دعوتم ولی مامانیم نمیذاره بررررررررررررررررم! )))):

امروز دختر عموی جوجه هم زنگ زد و کلی اصرار کرد که بیام! ولی.... ):

...

امروز لابه لای حرفای دختر عموی جوجه یکم چیزای بد بود! یه چیزایی در مورد مامان جوجه گفت که حالمو بد کرد! نمیدونم چیکاکنم!؟  

...

بعد از عید طوفان امتحانات بر سر مرجان خانوم قراره فرود بیاد! خدایااااااااااااااا... اینجا مینویسم که هر دفه خوندم یادم باشه که: *** مرجان خانوم درس بخوووووووووون!! *** که باز ......!! دیگه بقیشو نمیگم! آبروم میره! ((((((:

... 

این روزای باقیمونده از سال 88 بیشتر تو حال و هوای شعر فرهادم...

( بوی عیدی... بوی توت... بوی کاغذ رنگی...

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو...

بوی یاس جانماز ترمه ی مادر بزرگ...

با اینا زمستونو سر میکنم... با اینا خستگیمو در میکنم...)