چه روح بزرگی داری!... چقدر زیبا برام قصه ی عشق رو میگی! چقدر بزرگ شدی! چقدر قد کشیدی! چقد خوب میتونی به من آرامش رو هدیه بدی! چقدر من کمم در برابر تو! چقدر راهه از من تا تو! یادته بهم گفته بودی که منو با خودت ببر تو اوج؟! یادته چقدر منو بردی بالا؟ اما حالا من این پایین موندم و تو داری پرواز میکنی! چقدر بهت حسودیم میشه!! خدا خیلی دوست داره!
عاشق تفاوتی! عاشق کشف چیزای جدیدی! میخوای منم با خودت شریک کنی! میخوای دست منم بگیری!
یه خواب عجیب دیدی! اما انقدر امیدوار و محکمی که با خنده میگی: ایشالا خیره!
میگی باید بیام! منم هیچی نمیگم اما ... احساس میکنم دلم غنج میره!!!
باید بیای...! آره میخوام که بیای...! آره...
امروز یه روز پپپپپپپپپر از استرس ولی در عین حال شیرینترین روز زندگیم بود!! برای اولین بار رفتم پارک چیتگر!! فکر نمیکردم انقد قشنگ باشه! هوا هم که امروز عااااااااااالی بود! بسی باد خوردیم و بسی هوا خوردیم و بسی جوجه کباب ها خوردیم و....بسی .....!!!!! البته بایک جوجو و جوجه ی متاهل رفته بودیم! خیلی ناااااااااز بودن!!! آخی ی ی ی ی!!! خلاصه بعد از اونهمه استرسهایی که امروز ساعت هفت صبح بر ما رفت! بعدش یه روز فوق العاده بود!
خدا جونم بازم مرسی....
...: جانم؟؟
...: باران میبارد امشب...دلم غم دارد امشب... آرام جان ....
...: ای جان بچم بارون اومده عاشقیش گل کرده!
...: محل شمام بارون میاد؟!!
...: آره عزیزم. هر قطره ی بارونی که میاد میگه من قبل از تو رو تن جوجوت بودم ومنم همه ی اون قطره های بارونو میخورم!!!
...: !!!