نمیدانم چرا گاهی دلم میگیرد؟... نمیدانم چرا گاهی دلم بهانه میگیرد. دلم دیگر آهنگ رفتن ندارد. خاموش و بیکارفقط گوشه ای را میجوید! بهار می آیدروز موعود نزدیک است! روزیکه من از دامن مادری پاک و مهربان به اینجا آمدم! روزیکه من با درد به دنیا آمدم! بهار آمده است روزها میگذرند آدمها زاده میشوند آدمها میمیرند! ... اما آیا چیزی در پس این آمد وشد نیست؟! آیا کسی جایی منتظر من نیست؟ من آمدم! اما آمدنم فقط یک تولد نبود. آمدنم یک عبور بود شاید! آمدنم یک مرور بود شاید! شاید از تو گذشتم که به تو برسم. دلم نوید رفتن میدهد.... اکنون کسی در پشت سایه ها ست که مرا میخواند... باید زودتر از اینها پاسخش را میدادم...!
سلاااام...! امروز هفته ی دوم از شروع دانشگاست! امیدوارم بازم هیشکی نیاد!! ما که از این ترم هیچی نفهمیدیم والا...!!! شروع خوبیه خوشحالم و سرشار از انرژی مثبت...!! به امید خدا....
امروز خییییییلی خوشحالم!!!
بعد از تقریبا یک ماه میرم میبینمش!
اونم چهار ساعت!...
رو به روش !
ولی ایندفه دیگه دلم میخواد منم باش حرف بزنم !
البته به زبون خودش...!
نمیدونم هیچوقت از نگاهم حرفامو میخونه؟!
نمیدونم وقتی از جلوش رد میشم با چشمای خیس میرم بیرون هیچوقت تا حالا فهمیده؟؟!
اون دنیا رو به من نشون داد!
اون خدا رو به من نشون داد!
امروز میبینمت مرد بزرگ روزهای کوچک من!!.........
یکم بیشتر با من باش!.
گوشام سنگینی میکنه! فکر کنم منتظر شنیدن توعه...
دارم میااااااااااااااااام....................!!
هیچوقت دلم برات تنگ نشده ! چون من دلمو دادم به صاحبش!!! ولی گاهی اوقات دلم هواتو میکنه!...