میدونستم میای! میدونستم مثل همیشه هیچوقت تنهام نمیذاری! میدونستم تو رسم عشق و دوست داشتنو واسه من به انتها رسوندی! همه ی اینا رو میدونستم ولی اینو نمیدونستم که چجوری میشه مثل تو بود؟ اینو نمیدونستم که چجوری میشه یه روح بزرگی مثل تو داشت؟ نمیدونستم چطور میشه انقد دوست داشت؟ چطور میشه انقد بزرگوار بود؟
نمیدونستم که چرا من اینجوری میشم یه وقتایی؟ چرا من بد میشم؟ چرا تو هیچوقت مثل من نمیشی؟ انقد بزرگی که تو قلبت همه ی دنیارو داری! انقد بزرگی و روح بزرگی داری که همیشه از قشنگی ها واسم میگی! همیشه امید بهم میبخشی! همیشه زندگی بهم میدی! تو نباشی من به کی پناه ببرم؟ تو نبودی من به چی دلخوش بودم پس؟
تو یه نعمت بزرگی واسه من! باید قدرتو دونست! قدر همه ی خوبیاتو! قدر همه ی مهربونیاتو!
پ.ن: هرگز پشیمون نمیشم! هرگز!...
پ.ن: خدایا مرسی مرسی مزسی....
پ.ن: به نظرتون عشق وجود داره؟!! (حتما جواب بدیداااا...!) منتظرم...
دوستای مهربونم نگران نباشید من یکم بهتر شدم.! مرسی که با من هستید!........
همتونو میبوسم...!
میام باقیشو فردا میگم براتون...
همه چی مثل یه تصویر از جلوی چشمام میگذرن! به همین راحتی؟ میبینی چقد همه چی راحته؟ میبینی چقد زود همه چی تموم میشه؟ ذهنم دیگه یاریم نمیکنه! پر از افکار مندرس و سیاه و بی پایانه! چرا من؟ من واقعا مستحق این همه عذابم؟! خدایا مگه خودت نگفتی همه چی خوب میشه؟ این مال توعه بردارو ببرش؟ ها؟ مگه خودت این امید و اطمینان و ندادی بهم؟ پس چرا همه چیو داری میگیری ازم؟ مگه این سینه ی من گنجایشش چقده؟ که هرروز باید یه غم بزرگ بهش اضافه شه؟ مگه نمیگن هرچی قسمتت باشه؟ مگه نگفتی این قسمت منه؟ پس چرا من سیاه شدم؟ چرا سیاهم کردی پس؟ این همه درد واسه چیه؟ این همه بیم از کجا میاد خدا؟ من اشتباه نکردم بگو بگو که اشتباه نکردم! بگووووووووو خدااااااااااا.!
من خسته ام! خیلی ام خسته ام!... چرا هرچی می دوم دورتر میشم پس؟ کو اونهمه هدف؟ کو اونهمه اشتیاق؟ کو اونهمه معصومیت؟ کو اونهمه مرجان؟ ؟؟ کوووو؟ چرا گمم کردی پس خدا؟ من تو رو گم کردم یا تو منو ای خدا؟ انقد خسته ام که میخوام بمیرم! بمیرم شاید دیگه تو گمم نکنی! هیچوقت! دیدی رو حرفات نموندی؟ دیدی توام مثل همه بودی؟ توام یکی بودی مثل همه ! این من بودم که تو رو متمایز میدیدم!
یه شونه میخوام که سرمو بذارم روش و انقد گریه کنم که کور شم!! شاید من زیادی خواستم و تو اینو بهم دادی!
دلم یه مادر میخواد از جنس نور! از جنس معصومیت! از تبار عاطفه! یه پدر میخوام به وسعت یه دریا! به وسعت خدا!!... یه دوست میخوام به لطافت روح خدا! به گرمی خورشید! شاید من خودمو گم کردم! شاید من هیچکس و نداشتم وقتی به این دنیا اومدم! شاید پدرم شب بود و مادرم ترس! شاید وقتی پدر و مادرم در اوج لذت میخواستن منو درست کنن خدا رو ناراحت کردن! شاید اونا گناه کردن! شاید ... شاید... ! یه همسر میخوام به رنگ نور به گرمی باران و به سبکی عشق! یه مرد میخوام ! یه کوه میخوام! که وقتی باد اومد منو بگیره تو بغلشو گرمم کنه! که عاشقم باشه!
چی میگم؟! من هیچیم نیس فقط خسته ام باید بخوابم!... آره باید بخوابم...! آره! باید بخوابم...! خواب... خواب..............................!
پ.ن: چقدر سخته که احساس کنی روحت کثیف شده و نمیدونی چجوری خوبش کنی....!
پ.ن: نمیخوام پشیمون شم...!