امروز جمعه ست. من به اصطلاح سه روزه که اومدم تهران! اومدم که مثلا از تنهایی و کسالت خوابگاه و خستگی اون چند روز در بیام! ولی از اونجاییکه همه اعضای خانواده عاشقونه منو دوست دارن عین این سه روز رو خونه نبودن!!! و من به همراه سکوت محض این خونه با هم بودیم! این آقا جوجه هم تازه همین یک ساعت پیش اومد از سفر (بگو بسسسسلامتی لال از دنیا نری!!!) ولی خوب من بازم احساس تنهایی میکنم! آخ آخ فردا هم باید برم هیچی م بسلامتی درس نخوندم! دلم بیرون میخواد! گشت و گذار! ولی ی ی ی ی ...
جوجه هم جوجه های قدیم والا! تا میگفتم دلم فلان چیزو میخواد خودش میفهمید چی میخوام و منو میبرد همونجا ! ولی الان هی هرچی من میگم پرو به روی خودشم نمیاره !! باید یه درس حسابی بهش بدم!! دوستان به نظر شما من چکار کنم از این مود کسالت بیام بیرون؟؟؟ باور کنید خسته شدم! راهنمایی کنید منووووووووووو....! پس وبلاگ زدم واسه چی؟!!؟ که شما دوستان عزیزم در این مواقع به دادم برسید دیگه ه ه ه ه ه!!!... مگه نه ؟؟
از اعماق قلبم پرنده ای پر کشید و در آسمان به پرواز در آمد.
هرچه بیشتر و بیشتر در فضا اوج می گرفت به همان اندازه به غرور وتکبرم افزوده می شد. نخست همچون پرستویی به نظر رسیدو سپس چکاوکی و پس از آن مانند کرکسی شد و سرانجام در بزرگی همچون ابر بهاری شدکه همه ی آسمانهایی را که با ستارگان مرصع شده بودند پر کرد .
از اعماق قلبم پرنده ای پرید و در فضا اوج گرفت که هرچه بالاتر می رفت بر بزرگی اش افزوده می شد. با این حال او همچنان در اعماق قلبم جای داشت.
پس ای ایمان من ..... ای معرفت سرکش توانای من چگونه به اوج بلندای تو برسم تا همراه تو آن ذات برتر گسترده شده ی انسان در سفره ی آسمان را ببینم؟
چگونه این دریایی را که در اعماق وجودم در تلاطم است به مهی فراوان تبدیل کنم و با تو در فضای بیکران سرگردان شوم ؟؟
آیا زندانی در تاریکی های بنای عظیم معبد می تواند گنبد طلایی آن را ببیند؟
و آیا هسته ها و دانه ها می توانند آنقدر بزرگ شوند که خود میوه را بپوشانند همانگونه که میوه ها هسته ها رادر آغوش می گیرند؟
آری ای ایمان صبور من! آری من در اعماق این زندان محدود با زنجیرهایی آهنین بسته شده ام و دیوارهایی از پوست وگوشت و استخوان مرا از تو جدا می کند.
من نمی توانم با تو به جهان بیکران پرواز کنم جز اینکه تو از قلبم به آنجا پرواز کنی و همواره در ژرفای دل پر درد و لرزان من سکنی گزینی .......... و من به این قانع و خشنودم........