از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

هدیه ی دنیای ماوراء

به بالهایی نیازمندم ...بالهای عقل نه بالهای عشق...
عشق به پایین می کشد ... به سمت قانون جاذبه... اما عقل به سوی ستارگان می برد و عرفان را در رگهایم جاری می سازد...و آنگاه می یابم آن چیز را که ارزش یافتن دارد.
فرشته ی عقل_فرشته ی ایمان_فرشته ی حیا...
زمانیکه کسی عاقل می شود به جایی می رسد که سکوت آرامش و روز و شب از آن اوست...چه خواب و چه بیدار  رودی از آرامش  نیایشی که برای اوست.رودی که هدیه ی دنیای *ماورا*است...

حجاب به سبک دانشگاه ...!!!!

چند وقته دانشگاه شده گیر بازار!!  از این ور اونور شنیده میشه که طرح عفاف به اصطلاح وارد دانشگاه شده ! و محتوای این طرح به اینگونه است که هر وقت حوصلتون سر رفت یا از قیافه ی یه نفر خدایی نکرده خوشتون نیومد به بدترین شکل ممکن بهش گیر بدین و حسابی حالشو بگیرینو بعد برید واسه بچه محلاتون تعریف کنید و قمپز در کنید و از اینکه تونستید اشک یه نفر رو در بیارید احساس سربلندی و قدرت کنید!!!  حالا این طرح با مزه از طرف کودوم آدم بامزه تر اعلام شده خدا میدونه ؟! ...  سر کلاس بودیم دیدیم آقای نورانیان مسئول لابراتوار در زدن و تشریف آوردن تو و اسم چند تا دختر بخت برگشته ی کلاسمون رو خوندندو گفتن اینا بعد کلاس برن حراست!!!!  از بین این اسامی یکی از دوستان و هم اتاقی های خودمم بود.  همه  ی ما به قول بچه ها دست در آوردیم که هدی آخه دیگه چراااااا؟؟!!!  خلاصه منتظر شدیم کلاس تموم شه و هدی بره و بیاد واسمون تعریف کنه.  هیچکس نمیتونست سر در بیاره که هدی به چه مناسبت احضار شده؟؟!!!  به کجاش میخوان گیر بدن؟!  هدی یه دختر بسیار لاغره با یه تیپ بسیار ساده  که نه اصلا آرایش زننده ای داره نه مانتوهای چسب ناجور میپوشه  نه هیچی دیگه!  همه انگشت حیرت بر دهان بردند!!!!  خلاصه شب شد و اومدیم خوابگاه و به هدی گفتیم خووووووووووووب توضیح بده ه ه ه بگوووووووووو!!!!  هدی شروع کرد به نقل. منم مکالمه ی بین هدی و جناب حراست محترمو! براتون نقل میکنم...                                                                                         

هدی : سلام خسته نباشید! 

حراست محترم : اسمتون؟!  ...... هستید؟؟ 

هدی : بله. ولی ..... 

حراست محترم : این چه سر و ریختیه ؟!  

هدی : خوب یک لحظه من توضیح میدم! منکه مشکلی توی تیپم نیس! بهم گفته بودن که .... 

حراست محترم :  اشکالی نمیبینی ؟؟  چرا مانتوت کمر میخوره ؟!!!  این دکمه ها چیه اصلا روی سینه ت؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

هدی : خوب همه ی مانتو ها دکمه دارن ! من چی باید میپوشیدم ؟؟؟؟ 

حراست محترم : شانس آوردی آرایش نداشتی وگرنه الان اخراج بودی!!!! 

هدی : اما ...... 

حراست محترم :  من نمیدونم تو از چه خانواده ای هستی!! از هر کجا اومدی باید حرمت دانشگاهو نگه داری!!!! 

هدی :  آخه من ...............! 

حراست محترم : تو باید فکر پسرایی رو هم که از روستاهای خراسان رضوی میان رو هم بکنی!!!  اونا که تا حالا دختری که رژ میزنه که ندیدن که ه ه ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اونا تا حالا ندیدن روی سینه ی دخترها دکمه باشه که ه ه ه ه ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   یه وقت تحریک میشن خدایی نکرده و اختیار از کف میدن!!!!!!!     

یادمون نبود اونا از توی غار سر بر آوردن و یک راست نعل کردن به سمت دانشگاه !!!! یادمون نبود دخترای روستایی سینه ندارن که !!!!!!!!!!!!!   از سینه های گاواشون به بچه هاشون شیر میدن!!!  یادمون نبود دانشگاه محل مدرنیته شدن نیس که محل آموزش به روستایی هاییکه اومدن از دانشگاه به عنوان سرزمین عجایب  بازدید کنن و برن به خانواده هاشون بگن  ننه ه ه ه ه ه  من یه ماده رو دیدم که  رو سینش یه دکمه بود ومنم تحریک شدم!!!!!!!!!!!!!!!!    

من که تصمیم گرفتم از فردا تو خونمون هم چادر بپوشم!! از کجا معلوم شاید بابای منم منو ببینه و تحریک شه!!!!!!!!!!!!!!!  اونکه تا حالا ندیده روی سینه دکمه باشه که!!!!!!!!!!!!!!!  مگه نه جناب حراست محترم؟؟؟؟؟  

مگه نه مسئولین با کلاس و فرهیخته ی دانشگاه؟؟؟؟!!!  مگه نه روستایی های محترم و آدم ندیده ؟ یا بهتره بگم دختر ندیده؟؟!!!   مگه نه پسرای بی جنبه که انقد قوه ی تحریک شدنتون بالاست که با یه دکمه تحریک میشین؟؟؟ ( البته به گفته ی حراست محترم!) حراست محترمی که اونایی رو که باید ببینی رو نمیبینی وکوری! اوناییکه نه تنها رو سینشون بلکه رو........ دکمه که چه عرض کنم قابلمه گذاشتن که بیشتر نمایان شه!!!! و حال پسرای مردم رو خراب کنن!  نه امثال هدی!  بله حراستهای نسبتا محترم دانشگاهها ! برید اونایی رو جمع کنید که از ساعت شش هفت شب توی کلاسای تاریک..........!!! نه امثال هدی رو!!! برید مسئلین خودتون رو جمع کنید که توی کتابخونه ها و..... مشغول لاس زدن با دخترای مردمند!!!! نه امثال هدی رو!!.... به قول شاعر : پیرامونتو ببین با دقت  میسوزن خشک و تر!!!        خلاصه ما دیگه تصمیم به ترک تحصیل گرفتیم ! شما چی؟؟       

وهدی : اشک... اشک ... اشک ... اشک ... اشک ... اشک ... اشک... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!           

( دوستان من در هنگام نوشتن این پست خیییلی عصبانی بودم! پوزش میطلبم اگه بد صحبت کردم! شما هم جای من بودید همین کارو میکردید!)                                                                

دانشگاه به اصطلاح هاروارد ما...!!

دیشب از سمنان اومدم. البته با چه وضعیتی!؟ مشکلاتی پیش اومد و بنده مریض شدم به طرز فجیعی! البته این مسئله ای عادیست برای..........!! ( ببخشید خجالت میکشم بگم!!

خلاصه با کلی درد و آه و ناله و گریه به راه آهن سمنان رسیدم البته به کمک دوستان مهربانم!!  

آقا جوجمون هم تصمیم داشتن برن مشهد دیشب و به مناسبت ۸/۸/۸۸ اجازمونو از آقا امام رضا بگیرن! آخه ۸/۸/۸۸ تولد امام رضاست. ایشالا خودش وساطت ما رو بکنه پیش خدای خوب و مهربونمون. خلاصه دیشب من رسیدم و جوجم رفت!   

خیلی خسته ام این چند وقته که دانشگاه بودم به خاطر همین خیلی کمتر میتونم بنویسم. اونجا خواب و استراحت معنی نداره ! عین چهار روز رو ساعت ۶ صبح کلاس داریم!!!!!!!!!!!!!  احتمالا مسئولین محترم دانشگاهو با کله پزی اشتباه گرفتن!!!!  از اونورم تا ۹ شب هستیم در خدمت استادان محترم و البته خدمه ی محترم!! چون بالاخره باید کمکشون کنیم جارو و این حرفا و با هم در دانشگاهو میبندیم!!!!!!  بله ه ه !! نیس من دانشگاه هاروارد درس میخونم اینم از مزایاشه!!!!!!  خلاصه دوستان خیلی خسته ام و البته مریض و تنم داره از درد منفجر میشه! به همین خاطر بیشتر از این نمیتونم جلوی این مانیتور بشینم! پس تا از روی صندلیم سقوط نکردم فعلا بااای....