از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

نیمی از وجودم...

امروز برای اولین بار بود که بی تو می رفتم بیرون! 

حس گنگی داشتم! 

نمیدونم چرا؟! 

انگار اصلا دلم نمیخواست بی تو حتی به خیابونا نگاه کنم!   

اولین باری بود که خیابونای تجریش رو درست می دیدم! با اینکه بارها با هم رفته بودیم! هی با خودم می گفتم عه اینجا مغازه ی ... بود و من ندیده بودم تا حالا؟! 

عه اینجا ... بود و من ندیده بودم تا حالا؟؟!! عه...عه...!!!  

وقتی با توام مستتم! مست وجود نابت! مست همه ی نگاهت...! 

این دیگه بهم ثابت شد که من عاشق شدم!... 

اصلا پارک برام روحی نداشت بی توجوجه! انگار غم تمام آسمونشو گرفته بود! همون آسمونی که وقتی با توام هیچوقت نمی بینمش!!!! 

اونجا دیگه برام قشنگترین جای دنیا نبود جوجه...! انگار همه مرده بودن!  

دیگه دلم نمیخواس هی غر بزنم و بگم : میشه نرییییییییییییییییییم؟؟!!! همش میگفتم بریم...!  

انگار قلبمو یه جا جا گذاشته بودم!  

آره انگار یادم رفته بود با خودم بیارمش...! تمام سر انگشتام یخ زده بودن...! 

دیگه نمیخوام حتی یه لحظه قلبمو از خودم جدا کنم...!  

نه...  

پ.ن: امروز خداوند به شدددددت کمکم کرد... ممنونم ازت عشقم... 

پ.ن: امروز سعی کردم جو رو آروم کنم. خوشبختانه تونستم. مرسی خدا جونم...بوووس

نظرات 6 + ارسال نظر
نسیم صبا چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:15 ب.ظ

مممممممممممررررررررررررججججججااااااااااااننننننننننننننن تو رو خدا دیگه حالم از عشق و عاشقی به هم خورد. یه نگاه به صفحه ات بنداز .
بابا همه ی زندگی که جوجه ی شما نیست. زودتر با هم ازدواج کنید و خیال حداقل من یکی رو راحت کنید. چه می دونم خوش باشید
اینم واسه ی این که نگی من دشمنم.

((((((((((((((((((((((((((((((((((((((:
آخییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!
ایشالا توهم یه روز عاشق شی!!
در ضمن من عاشق نیستم! فقط یک چشمه از احساساتم رو نشون دادم! (((((((((((((:
توی احمق هم آخه دقیقا میای همون صفحه های خصوصی منو میخونی!
خانوم فضولی مگه؟؟؟!!
برو بقیشو بخون!
این همه حرف دل نوشتم بی ذوق!!!
بعدشم به قول عرفان نظراهاری:
پدرم گفته است قدر هر آدمی به زخمهای اوست پس زخمهایت را گرامی دار. زخمهای کوچک را نوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمای بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست! و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست...
حالا تو به چی رسیدی تو زندگیت؟
تو حتی نمیتونی خودتم دوست داشته باشی..!

آتیش پاره چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ب.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com ;

آخی نازی چی کشیدی تو امروز؟!! :دی
امیدوارم خدا همیشه کمکت کنه *: *:

آره بخدا مردم!
مرسی گلم.
بوس بوس

سانیا پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ http://banuye.blogsky.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مرجان عاشق
خوش به حالت جوجه که مرجان جون من عاشقته
خیلی دختر مااااااااااااااااااااااااااهیه ها ...قدرشو بدون
پس مرجان عاشق شدی رفت


تو بلدی جو رو آروم کنی ...از لحن حرف زدنت معلومه ناز من
بوووووووووووووووووووووووووس

سلام به روی ماه سانیای خودم
مرسی طلا خانوم که انقدر مهربونی داری
مرسی از همه ی انرژیهای مثبتی که میدی.
بوووووووس

نسیم صبا جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

نمی دونم اینو قبلا برات نوشتم یا نه در هر صورت دوباره می نویسم
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چهار فصلش همه آراستگیست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هرکس دل نیست
قلبها زآهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

بله زندگی من اینطوریه حالا هی تیکه بپرون من خیلی وقت که نه خودم نه هیچ کس دیگه رو دوست ندارم من الان عاشق مردمم عاشق کسایی که هر روز تو خیابون می بینمشون شایدم باهاشون سر یه مسئله ی مشترک چند دقیقه ای حدف بزنم و تمام. من عاشقشونم چون هیچ کدومشون رو نمی شناسم میدونی دوست دارم برم تو خیابون بشینم و ساعت ها نگاهشون کنم چون اونوقته که هیچ کس ازم نمی پرسه خانم شما خودتون رو دوست دارید یا نه؟
من اینجوری عاشقم.

ولی تو خیلی بد گمانی به زندگیت
تو می ترسی کسی رو از نزدیک دوست داشته باشی! تو همیشه فاصله تو با افراد حفظ میکنی حتی با کسایی که یه ذره هم دوسشون داری!
تو از خطرات دوست داشتن و عشق میترسی!
کاری ندارم عشق به کی و چجوری؟
حتی عشق به خدا ورزیدن هم ناملایمت های خودشو داره! چون وقتی عاشق خدا شدی خدا به بدترین شکل آزمایشت میکنه!! همین جرات میخواد!
حالا من لیاقت عشق ورزیدن به خدا رو نداشتم ولی تونستم از عشق ورزیدن به یکی از بنده های خدا به خود خدا برسم!
شاید این عشق من همیشگی نمونه ولی خوبی که داره اینه که من خطر کردم نسیم! من تونستم فاصلمو با یه آدم بشکنم و توش حل شم! تونستم وجودمو بهش بدم!
تو از این کار ترس داری ولی نسیم!!

بانو جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

تو زنی عزیز دلم و یک زن مهمترین هنری که داره آرامشه... به خودت شک نکن

وای بانو جمله ت خیلی خوبم کرد بانو
مرسی

سانیا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ب.ظ

مرجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی
دلم برات تنگ شدهههههههههههههههههههههههههه
بیا دیگه
گریههههههههههههههههه

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سانی عشق خوددددددددددددددددددددددددددددددم!
سلاااااااااااااااااااااااااااام
انقذه دلم برات تنگیده بوووووووووووود!!! )))):
بوووووس به قلب مهربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد