از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

و دقیانوسی که منم...

دلم برخاستنی به ناگاه می خواهد و گریختنی گرامی از سر فریاد... 

دلم غاری می خواهد و خوابی سیصد ساله و یارانی جوانمرد... 

می خواهم چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می آیدو کی فرو می شود... و ندانم کدامین قرن از پی کدام قرن می گذرد... 

و کاش چشم که باز میکردم ٬ دقیانوسی دیگر نبود و سکه ها از رونق افتاده بود...! 

من آدمی هزار ساله ام که هزاران بار گریخته ام. به هزار غار پناه برده ام و هزاران بار به خواب رفته ام. اما هرجا که رفته ام٬ دقیانوس نیز با من آمده است... من خوابیده ام و او بیدار مانده است.  

دیگر اما گریختن و خواب سیصد ساله به کار من نمی آید. من کجا بگریزم از دقیانوسی که در پیراهن من نفس میکشد و با چشمهای من به نظاره می نشیند و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است و آن سواران که از پی من می آیند نه در راهها که در رگهای من می دوند... 

چه بگویم که گریختن از این دقیانوس گریختن از من است و شورش بر او شوریدن بر خودم.! 

نه٬ ای خدای خوابهای معرفت و غارهای تنهایی٬من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب که این دقیانوس که منم با هیچ خوابی به بیداری نخواهد رسید.  

فردا مصاف من است و دقیانوسم... 

بی زره و بی شمشیر و بی کلاه٬ تن به تن و رویاروی ... 

زیرا که زندگی نبرد آدمی ست و دقیانوسش... 

 

پ.ن: شرایط و مراحل سختی رو دارم میگذرونم. امیدوارم به درد دختر عمم دچار نشم!! 

پ.ن: اصلا توانایی گفتن اون جمله رو ندارم! واقعا چرا؟؟؟؟ 

پ.ن: شش کیلو ناقابل لاغر شدم!!! همش از ناراحتیه زیاده! واقعا خنده داره!

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ http://loveeee.blogsky.com

سلام ...
ببخشید مزاحم شدم ... تقاضای کمک دارم ... من یه کاریکاتور دیدم ... توی معنیش موندم ... میشه یه نگاه بکنی به وبم و نظرت رو در موردش برام بگی... چون من خودم کاریکاتور کار می کنم ولی واقعا منظور این یکی رو نفهمیدم ... اگر کمکم کنید واقعا ممنون می شم ... کاریکاتور در وبم هستش ...

سلام
رفتم
دیدم
ولی خودمم هیچی نفهمیدم!
واقعا توی همشهری چاپ شده بود؟؟؟؟؟

سانیا سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ

مرجان ۳ تا پست آخرت رو تند خوندم
مرجان چی شده
حالت خوبه
۶ کیلو لاغر کردی؟
مرجان چی شده
چیز بدی که نیست ؟ یعنی خیلی که بد نیست هان؟
عزیزم نگرانتم خانومی
اگه دوست داشتی حرف بزنی....
می بوسمت گلم

سلام گلم
آره دیگه من چی بودم که ۶ کیلو هم لاغر شدم!!! الان این شکلی ام !! ( . ) !!!!!
نه عزیزکم ولی یکم سخته! گیجم! گنگم!
میام پیشت

بانو چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

عزیزم. من فقط در بلاگفا می نویسم و اون وبلاگ پرشین بلاگ فقط برای پست های خصوصی است. من نظرت را هم خندن عزیزم. اما هیچ کدام از نظرات آن پست را تایید نمی کنم.

خوب جوابمو نمیدییییییی؟

مهشید چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

مری منظورت از دختر عمه چی بود؟

اینم که تلفنی گفتم بهت عسیسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد