از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

نظرات مختلف...

نمیدونم چیشد ولی از وقتیکه اسم دکتر مشاور اومد توی حرفامون حالم به شدت خوب شد! پیشنهاد خودش بود. منم زنگ زدم از فرزانه جونم آدرس گرفتم تا برم. البته یه حاج آقاییه! دکتر نیست. ولی خوب خیلی جواب داده. به شدت خوبم جوجه! عالی عالی ام! درست مث تو که انقدر خوبی که با حرفات قلبمو میکنی! چرا وقتی میشه خوب بود انقدر انرژیهای بد بفرستیم؟ نه به قول خودت اینا همه تجارب راهمونه. راه بزرگ شدنمون٬ راه به زندگی رفتنمون٬ راه به هم رسیدنمون.  

امروز داشتم با مامان و عمه و زن عمو در مورد یک بحث جالب صحبت میکردیم! ( کار کردن خانوم بیرون از خونه). 

خوب خیلی بحث برانگیزه! بعضیها مثل داداشی خودم اصلا موافق با کار کردن خانوم نیستن! اعتقادش اینه که وقتی زن بره بیرون عشق توی خونه رو کی تامین کنه ؟!  

خوب یه جورایی هم درسته. ولی خوب قدرت یک زن بیشتر از ایناس! میتونه چند تا مسئولیت به طور همزمان انجام بده. این هنر یک زنه. زن در عین حال که میتونه کار کنه خوب مسلما میتونه عشق هم بیافرینه. البته بستگی به تواناییهای فردی هم داره!  

خلاصه شب که جوجه زنگ زد دلم خواست باهاش مطرح کنم تا نظرشو بدونم.  

جوجم خیلی با منطق صحبت میکرد! اعتقادش این بود که زن من اگر دلش بخواد کار کنه خوب مانعی نداره. اگرم یه وقت به هر دلیلی خسته شد میتونه ادامه نده.  میگفت کارش باید طوری باشه که به جسم حساسش لطمه ای وارد نکنه! به روحیه اش خدشه ای وارد نشه! اعتقادش این بود که زن میتونه هرجاکه بخواد یه کار در شان خودش انجام بده.ینی در شان یک خانوم با شخصیت. ( فقط میگفت جاییکه کار میکنی باید مورد تایید من باشه. ینی محیطش و آدماشو میگفت. که البته کاملا به جا میگفت). خیلی خوشم اومد در مورد پول و مسائل حاشیه ایش هم صحبت کردیم. من یه قضیه ای رو براش تعریف کردم و نظرشو خواستم.  

قضیه از این قرار بود که من یک موردی در یکی از اقوام دورمون مشاهده کرده بودم که به شدت منو متعجب کرده بود! خانوم کار خیاطی میکرد در خانه البته به طور کاملا گذرا. و آقا هم خوب بیرون کار میکرد و وضع مالی بدی هم نداشت٬ نکته اینجا بود که این آقا هرروز پول خانومو چک میکرد حتی اگر در حد ناچیزی هم بود در بعضی مواقع برمیگشت بهش میگفت خوب امروز پول برق اومده تو بده دیگه!!! امروز از مدرسه ی پسرمون زنگ زدن و پول میخواستن تو پول داری بده دیگه!!!! و این باعث اختلاف بینشون شده بود! این واسم خیلی عجیب بود! به نظر من زن اگر دلش خواست و کار کرد خو کار میکنه واسه دل خودش نه اینکه مرد ازش توقع داشته باشه! ( البته منظورم مواقع ضروری نیست که مرد احتیاج داشته باشه و ما سر باز بزنیم از کمک کردن بهش) منظورم اینه که زن مواقعی که کار میکنه بیشتر واسه تامین یه سری نیازهاشه نه لزوما پول رو دو دستی تقدیم کردن! اصلا به گفته ی جوجه این کار واسه مرد خیلی سخته که به زن بگه پول بده! توی این زمینه هم نظر جوجه واسم جالب بود. میگفت اینجور آدما سلامت روانی ندارن! ای جاااااان... 

خلاصه امروز به شدددددت خوب بود.... هم خودمون ٬ هم این بحث جالبمون... دوست دارم توی شرایط همدیگرو قرار بدیم و از هم سوال بپرسیم! ینی در واقع یک شرایط مجازی خلق کنیم...! 

 

پ.ن: امشب زنگ زدم به حاج آقاهه برای مشاوره کسی جواب نداد! ایشالا فردا باز امتحان میکنم... دعا کنید بشه... 

 

پ.ن: قلبم طاقت نداره جوجه! از هجوم اینهمه عاشقانه ذوب میشه...!

نظرات 6 + ارسال نظر
سانیا دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ

سلام مرجانم
خوبی خانومی؟
چقدر خوشحالم که حال تو و جوجه خوبه
که راحتی و منطقی
که در مورد همه چیز با هم حرف می زنید
چه قدر پی نوشتت ناز بود
امیدوارم مشاور خوبی باشه تا به مرجانم کمک کنه
می بوسمت ناز دلم

سلاااااااام سانی مهربون و گل خودم
من خوب خوبم ناز دونه بانو
دعا کن گلکم
بوووووووووووس

یلدا دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:36 ب.ظ http://khaterestoon.blogsky.com/

آره خیلی خوبه که با هم راجع به مسائل مختلف زندگی صحبت کنین اگر اختلافی هم باشه می تونین همین الان راجبش بیشتر بحث کنین و حل بشه . اونوقت دیگه وقتی می رین خونه ی خودتون زندگی آروم تر و قشنگ تری رو شروع می کنین .
امیدوارم همیشه مثل الان شاد و خوشحال و لبریز از عشق باشید .

وای مرسی یلدا جوووووون
آره واقعا لذت بخشه...
میبوسمت گلی

سانی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ب.ظ http://behisani.blogfa.com/

سلام مرجان جونم...خوبی؟خیلی خوشحالم کردی اومدی سر زدی؟الان دی سی میشم و کل بلاگتو می خونم بعداْبرات نظر می زارم...نظر لطفته گلم..بازم منتظر دیدارت هستماااْ
بووووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووووووس

سلام گلم
قربونننننت
ممنون که اومدی خانوم گل
بوس بوس

آتیش پاره سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ق.ظ

ای ول به تو و جوجه!
خدایا این حاج اقاهه باشه کار دوس جون منو را بندازه! *:

واااااااای مرسی مموشی خانوم گول گولی من!
مهربون من...
بود آتیش پاره جونم!

بانو سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

حرف هایی که در آرامش زده بشه حتما نتایج مثبت تر و منطقی تری هم داره. از تجربیات خوب و بدتون در ادامه ی راه استفاده کن تا با هم بودنتون بیشتر و بیشتر از لحظات آرام و عاشقانه پر باشه.

ممنون بانوی خوب و مهربونم
از خودت خبری بهم بده
نگرانتم

جوجو سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ق.ظ http://alahman.blogfa.com

سلام من اولین باره میام این جا از وبلاگ اذی جون اومدم
الهی چه قده رمانتیک
من همه نظراتت تو این پستت موافقم...منم شاغلم...منم خاطراتم +روزمرگی هام رو مینویسم.به منم سر بزنی خوشحال میشم

سلام
خوش اومدی گل خانوم
حتما میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد