از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

...؟!

امروز که دلتنگم... ناگهانه ظغیان کن... شهر بهت و بهتان را به حادثه مهمان کن...امروز چه دلتنگم... 

 

اصلا قشنگ نبود 

زنگ ها به صدا در آمدند 

برج ها قیام کردند 

خط های کف دستم قیام کردند 

خیابان ها قیام کردند 

به لحظه ای که معاشقه در من بود 

به لحظه ای که من قیام کردم 

 

حالا که فکر میکنم میبینم 

سال هاست که زنگ ها به صدا در نیامده اند 

سال هاست کسی در من قیام نکرده است 

سال هاست با کسی در پارک به چای ننشسته ام 

سال هاست که کلید کلمات مادری ام را در اقیانوسی دور گم کرده ام 

 

حالا که چشم گشوده ام به روی دنیا 

به روی خودم چاقو کشیده ام 

آنقدر پارس کرده ام  

که باران بیاید 

خون های مرا بسوی تو جاری کند 

در آغوششان بگیری 

بزرگشان کنی 

و بعد 

به رویم لبخند بزنی...! 

 

حالا بیا و گونه های کبودم را به طرز خودت رنگ کن 

بیا و روزنه ها را فراخ کن 

بیا و زنگ ها را به صدا در بیاور... 

 

پ.ن: ایکاش وقتمون زودتر میرسید... 

پ.ن: میدونم منم باید یه کاری میکردم ولی....نمیدونم... 

پ.ن: بازم از اون دعاهای خوبتونو میخوام دوستای مهربونم... 

پ.ن:این من نیستم! باور کن دلم میخواد بهترین باشم  

پ.ن: تو ماهی... میدونی؟... 

پ.ن: آفتاب آسمانی... بی نهایت بیکرانی... 

پ.ن: انققققد دلم هوای آغوشتو کرده جوجه... دلم میخواد سر بذارم انققققد گریه کنم تا بمیرم...! 

خیلی دلتنگم جوجه  

کجایی؟  

برگرد...

نظرات 4 + ارسال نظر
فرزاد شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ

چی شده مرجان؟

فکر کردم تو یاهو هستی میتونیم بحرفیم کلی خوشحال شدم! آخه چراغت روشنه ولی انگار نیستی! همیشه رفتنی sign out کن.
راستی چرا بیچاره فرزانه؟

میام پیشت.

سیامک سالکی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام.
میخوام یه چیزی بنویسم اما نمیدونم چرا یه مدته دست و دلم به نوشتن و ور زدن نمیره.

سلام
کجا؟ اینجا بنویسی؟ یا برای خودت؟

بانو یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

چرا اینقدر دوباره دلت تنگه مرجان عزیزم؟

دارم بزرگ میشم بانو جونم! میدونی؟ بزرگ شدن سخته واسم! دارم چیزای سخت یاد میگیرم! اینه که گاهی اوقات خستم میکنه.

بانو یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

خسته نشو مرجان عزیزم. این سختی ها حتما نتایج شیرینی دارن

وای بانو چقدر حس خوب بود پشت همین یه جمله ت! مرسی خانومی مرسی
بووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد