از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

کادو بارون...! (:

خوب دخترعمه جون هم رفتش خونشون. من موندم و شما دوس جونام... 

امروز دلم میخواد پراکنده حرف بزنم! از همه جا و همه کس... 

 

*دیشب اولین مهمونیمون تو خونه ی جدیدمون برگزار شد! اولین افطاری که عمه هام و عموم اومدن. خوب بود. خیلی خوش گذشت. فقط یه قضیه ای که من از دیشبه رفتم تو فکرش این بود که نمیدونم چرا همه دیشب از عروس شدن من حرف میزدن!!  (: 

من رفته بودم تو اتاق نماز بخونم بعدش که اومدن بیرون دیدم زن عموم داره میگه آره داشتم چند روز پیش به این فکر میکردم که واسه روز خواستگاریش بیام یه نوع بستنی خیلی خاص درست کنم. عمم از اونطرف میگفت آره واسه نامزدیشم خودم واسش کلی تزئینات دارم! منم مثل این انسانهای از همه جا بی خبر رفتم گفتم عههه! زن عمو دخترتو میگی؟! حالا که سنش کمه! اونم با جدیت تمام گفت: نه عزیزم واسه تو!!!!!! من...!!!؟؟  

این یکیش... دوباره اومدیم توی اتاقم عمم اومده میگه به افتخار عروس خانوووم..!!!!!!!!  

من واقعا موندم اینا مگه چیزی میدونن!!!؟؟؟؟  از دیشبه هنگ کردم!  

خلاصه دستی دستی دارن مارو عروس میکنناااا.  (:   

 

*یکشنبه خودم برای اولین بار رفتم تهران! خیلی خوب بود. رفته بودم دخترعمه جون رو بیارم خونمون. داشتیم برمیگشتیم خونه که دیدم جوجه زنگ زدو گفت: خانومم کجایی؟ گفتم دارم مانتو میخرم جوجه. گفت میشه من یک دقیقه بیام و شمارو ببینم ؟ آخه یک امانتی دست من داری!!  

امانتی ی ی ی؟!! جوجه داری سربه سرم میذاری..؟ نه خانوم فقط بگو دقیقا کجایی من اومدم!  

منم که از خدا خواسته ه ه ه ه....(:  

خلاصه جوجه اومد دیدم دستش یه کارتون بزرگه! جوجه این چیه بااااااااااااز؟!!! 

هیچی خانوم ببر خونه میبینیش. وااااای نمیدونید چه ساعت نااااسی واسه اتاقم خریده بوووود! آخه چند روز پیش داشتیم حرف میزدیم(پشت تلفن) گفت مرجان راستی تو ساعت تو اتاقت داری؟ گفتم: نه جوجه واسه چی؟ دیگه هیچی نگفت و بحث و عوض کرد تا امروزکه...!  

وای جوجه تمام اتاقمو از آن خودش کرده... لوستری که نور میده به اتاقم... عشق میده به روحم... ساعتی که ثانیه ثانیه ش جوجه رو واسم تداعی میکنه... وای مرسی جوجه...  

*دیشب دوباره جوجه زنگ زده ... ببخشید خانوم من هی مزاحم شما میشم یه کار کوچولو داشتم باهاتون!  

ای جااااااان (: 

بگو نازم... خانوم من الان توی یه فروشگاهم و میخوام برای شما خرید کنم!!!!!!!!!!!! جوجه ه ه ه ه ه ه ه ه  ه ه ه ه ه بسته ه ه  ه ه ه ه ه ه.....!  

خانوم خواهش میکنم فقط گوش کن و بگو کودومش؟!! یه شلوار برمودا با یه تاب؟ یا یه دامن کوتاه با یه تاب؟  

هیچکودوم...!!!!  

خانووووووووووووووووووم...! 

آها مث اینکه عصبانی شدی! خوب دامن...((: 

وای حالا از ذوق دارم میمیرم که پنجشمبه برم دامنمو بگیرم ازش! (:  

بهش میگم آخه جوجه اینارو موقعی بخر که بتونم برای خودت بپوشم آخه! ...  

 

*واااای جوجه عسکای نیناییشو برام آووووورد! الهی ... بچم مث ماه بود! 5-6 تا عسکای دوران نی نی شو برام آورد! تا خونه انقد قربون صدقه عسکا رفتتتتم که دیگه نزدیک بود دخترعمه بزنه منو!! (: میخوام بزنمشون به دیوار اتاقم. 

 *قرار شده بعد از مدت هاااا بعد از شبای قدر بالاخره با جوجه بریم بیرون. یه افطاری ناب به یاد اون روز ناب ... پارسال... دربند...جمشیدیه... چه روز سرشاری بود... از ساعت ده صبح با هم بودیم تا هشت شب... اول جمشیدیه... بعدشم برای افطار دربند... یادش بخیر... چقدر دلم هوای اون روزای پاکو کرده... 

چقدر دلم تنگه برات... میدونم خیلی گرفتاری... بار این مسئولیت همش رو دوش توعه!  

خدایا ... به امید خودت قدم برداشتیم... هوامونو داشته باش...

نظرات 10 + ارسال نظر
مانی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ http://maniyeman.blogsky.com

سلام پس حسابی بحتون خوش گذشت.راستی خونه جدیدتون بهت تبریک می گم....

خییییلی
مرسی دوست من

اردیبهشتی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.7mordad.blogsky.com

سلام
مدیریت وبلاگ 7mordad در حال عضو گیری است. برای عضویت در این وبلاگ ادرس ایمیل خود را در بصورت خصوصی در بخش نظرات وبلاگ قرار دهید تا دعوت نامه وبلاگ برای شما ارسال گردد.
فعالیت وبلاگ مذکور در همه زمینه ها می باشد و از طرح های شما نیز استقبال می گردد.
منتظر حضور شما به منظور هرچه بهتر شدن وبلاگ هستیم.
با تشکر ، مدیریت وبلاگ هفت مرداد، اردیبهشتی.

فاطمه چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ http://daryatanhast.blogsky.com/

سلام...
خوبید؟
منم آپم...خوشحال میشم سر بزنید...

یادم باشد گره دلتنگی هر کس فقط به دست خودش باز می شود...یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم...یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم...[قلب][گل]

محمد مزده پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

سلام دوست من
این جوجه رفیق نمی خواد ؟ ;)
خیلی خوشحالم که همه چی خوب پیش میره و مثل زن عمو منتظر عروس شدنتون ام :)
راستی بابت تاخیر ببخشید
یه ماموریت کاری بودم و دسترسی به نت نداشتم
ممنون که سر زدین
همه ی نظر هاتون هم سر جاشه
امیدوارم همیشه مثل امروز موفق و خوشبخت باشید

سلااااااام
چه عجب!
چرا نمیخواد؟
حالا واسه چی میخوای رفیقش شی؟!!!
ممنونم دوست من

سیامک سالکی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام علیکم سلام علیکم، احوال شما؟ چه حال چه خبر؟
عجب یادداشت پرملاتی نوشتیا ...
خوب یکی یکی بریم جلو:
1. جای خانم دختر عمه خالی نباشه.
2. میگن خانوما حس ششمشون از نوع راداره ناگزوسه!!! عمه های محترمتم با اتکا به این رادار پیشرفته شون یه چیزایی بو بردن.
3. به به مبارکه پس جناب جوجه شما رو کادو بارون کردن.
4. امیدوارم این دفعه هم مثل دفعه ی پیش بهتون خوش بگذره.
5. همین دیگه، تموم شد !!!

راستی دیروز رفتم از تو انباریمون هر چی گالن 20 لیتری و 30 لیتری و ... بود آوردم بیرون ...
حدس بزن میخوام چیکار کنم؟؟؟

فعلا.

آها راستی این شعرم تقدیم میکنم به تو و جوجه ی مهربونت و بخصوص جوجوی ناز خودم:

صبح که از خواب پا میشم، صبح که از خواب پا میشم دنیا برام رنگه دیگس به من نگو چه رنگی، چه رنگی آی چه رنگی آی چه رنگی آی چه رنگی.

نم بارون زیر ناودون گل پونه توی گلدون با همه قشنگی، قشنگی آی قشنگی آی قشنگی آی قشنگی.

گلیم و جاجیم و گلدون، ترمه و گلاب و قلیون منو با خود میبرن، کجایی دیزی سنگی، کجایی دیزی سنگی آی کجایی دیزی سنگی.

بیا سنتی بشیم، بیا سنتی بشیم تو دنیا قیمتی بشیم، به این میگن یه رنگی، یه رنگی آی یه رنگی آی یه رنگی آی یه رنگی...

خیلی جک و جواد بود، نههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

سلاااااام
مرسی
آره واقعاااااااااااا !!
مرسی که انقد با دقت میخونی!(:
واقعا که تو هم منو کشتی. هم بیچاره این جوجوت... الهی بگردم! چقد اذیت میشه...! (:
واقعااااااااااااا !!!!!!! ((((:

بانو پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ق.ظ http://lanuit.blogfa.com

چه پستی! پر از شیرینی! نوش جانت همه ی این لحظات

ای جان دلم
قربونت برم عزیز

زهرا پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ق.ظ

همیشه خوب و خوش باشید و دلاتون مثل بارون و برف پاک و پربرکت باشه. و همیشه باران عشق روی زندگیتون بباره و زندگیتون همیشه سبز و خرم باشه. واسه ما هم دعا کن مرجان جونم.

سلام خانوم مهربون مممممن
انقده برات دعا میکنننننم

جوجو پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 ق.ظ http://alahman.blogfa.com

سلام مرجان جون مرسی از این که بهم سر زدی دوست جونم...الیهی که هر چه زودتر عروس شی خانومی و وصل بشی به جوجه ات!کا دو هاتم مبارکه!خیلی این جوری قشنگه که ادم ذوق زده میشه!مبارکت باشه خانومی....ان شاالله که هر چی صلاحه همون بشه و مطمئن باش که اگه با خدا باشی خدا هم هواتو داره!

سلام عزیزممممن
ممنون که هستی گلم
ایشالا توام به هم آرزوهات برسی خانومی

فـــــرزانـــ ه پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ http://farfar-away.Blogfa.com

سلام خانومی ، مرسی به وبلاگم اومدی

کافیه هر شکلکی رو که خواستی کپی بزنی و کنار نوشته ات PASTE کنی

بازم اگه مشکلی بود من در خدمتم

سلام
دوست مهربونم مرسی که اومدی و راهنماییم کردی
ممنونم

سیامک سالکی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام علیکم.
خوبی؟
معلوم هست کجایی؟
نگران میباشیم همی...

سلاملکم
اومدددددم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد