از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

تو آمدی ز سرزمین نورها...

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود 

چگونه سایه ی سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود 

نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود 

شراره ای مرا به کام میکشد 

به اوج می برد 

مرا به دام میکشد... 

نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود 

پر از شهاب می شود ...

تو آمدی 

تو آمدی زدورها 

ز سرزمین ابرها 

ز سرزمین نورها 

نشانده ای مرا به زورقی ز اوج ها 

ز ابرها و نورها... 

مرا ببر 

مراببر امید دلنواز من... 

بر به شهر شعرها و شورها... 

به راه پر ستاره میکشانی ام  

فراتر از ستاره می نشانی ام... 

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود... 

چگونه سایه ی سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود... 

 

پ.ن: احساسات گنگی دارم... خوشحالم در عین حال غم تمام وجودمو گرفته...! 

فقط سکوت میخواهم... سکوت... سکوت...

نظرات 2 + ارسال نظر
یلدا دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ http://khaterestoon.blogsky.com/

همه چیز را به خدا بسپار و به تصمیمش اعتماد کن .
ایشالله پست بعدیت پر از خبرای خوب خوب باشه .
منتظرم !!!!!!!!!!!!

آره فقط به عشق و امید خداست که هستم!
حتتتتما گلم

بانو دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

به احترامت سکوت می کنیم

الهیییییییییی
چقدر با ابهته نوشتت بانو
مرسی
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد