نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام میکشد
به اوج می برد
مرا به دام میکشد...
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
پر از شهاب می شود ...
تو آمدی
تو آمدی زدورها
ز سرزمین ابرها
ز سرزمین نورها
نشانده ای مرا به زورقی ز اوج ها
ز ابرها و نورها...
مرا ببر
مراببر امید دلنواز من...
بر به شهر شعرها و شورها...
به راه پر ستاره میکشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام...
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود...
چگونه سایه ی سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود...
پ.ن: احساسات گنگی دارم... خوشحالم در عین حال غم تمام وجودمو گرفته...!
فقط سکوت میخواهم... سکوت... سکوت...
همه چیز را به خدا بسپار و به تصمیمش اعتماد کن .
ایشالله پست بعدیت پر از خبرای خوب خوب باشه .
منتظرم !!!!!!!!!!!!
آره فقط به عشق و امید خداست که هستم!
حتتتتما گلم
به احترامت سکوت می کنیم
الهیییییییییی
چقدر با ابهته نوشتت بانو
مرسی
مرسی