از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

امام رضای خوبم...

سلامی گرم به همه ی دوستای مهربون و ناز خودم...Gemini 

وای مرسی از نظرای خوشملتون که انقد انرژی میده به آدم!  

وقتی میام حرفای قشنگتونو میخونم میفهمم که تنها نیستم. کلی دل بامنه. دلای مهربون شما... 

دوست جونا اومدم یه چیز مهم بگم و برم! میدونم زود زودی آپ میکنم! ولی خوب چکار کنم دیگه؟! خبر زیاده!... 

اومدم بگم که مرجان خانوم دارن میرن مشهد مقدس!... 

واااای خودم باورم نمیشه که امام رضا منو خواسته! بعد از ده سااااااااال...! 

ایشالا که برم حتما... خیلی دلم میخواد!... 

آخه میدونید روزیکه قراره جوجه بیاد دقیقا مصادف با میلاد امام رضاست! بعد خیلی دلم میخواست برم پابوسش...  

تا یکشنبه دوشنبه نیستم دوستای عسیسم... ولی تنهام نذاریدااا... کلی دعاتون میکنم... از سانی جونم گرفته تا مریم جونم٬ زهرا جونم٬ جوجو خانومی٬ یلداجون٬ بانو خانوم٬ آتیش پاره خانومی٬ فاطمه جان٬ و دوستای آقای گرامیم٬ سیامک جان٬ محمد جان٬ محمود جان و ...همه ی دوستای مهربونی خودم... 

مواظب خودتون باشین... 

بووووسHeart Smile 

 

بعدا نوشت: دوست جونام به قسمت اعتقاد دارین؟؟ قسمت منم نبود برم!! خیلی ناراحتم! پدربزرگم مریض شد و سفرمون کنسل شد!!... )):

نظرات 8 + ارسال نظر
طالبیان چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ http://neynavaz.blogsky.com

سلام وب خوبی داری به منم یه سری بزن

سیامک سالکی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام علیک.
خوبی؟ خوشی؟ سرحالی؟

به به، سفرا بی خبر.
حالا بذار یه چیزی بهت بگم:
هر وقت اسمه مشهد میاد حسابی دلم میگیره و دلتنگ میشم، میدونی چرا؟ آخه من بزرگ شده ی مشهدم و بیست سال از عمرمو اونجا زندگی کردم، خیابوناش، کوچه پس کوچه هاش و خلاصه هر جای اون شهر برام پر از خاطرست، اما چه میشه کرد؟ الان حدود چهار ساله که اومدم کرج و هر وقت اسمه مشهد میاد بغض میکنم و ...
بی خیال، داری میری سفر و درست نیست نارحتت کنم، برو مرجان جان انشاالله به سلامت بری و به سلامت برگردی، نمیگم التماس دعا چون احتمالا تا دو سه روز دیگه یه سفر کوتاه میرم مشهد اما مطمئن باش که همیشه محتاجم به دعای دوستای خوبم که تو یکیشونی.
امیدوارم بهت خوش بگذره. حسابی با امام رضا درد و دل کن چون همیشه حرفای همه رو گوش میده و اگر لیاقت داشته باشیم حاجتمونو برآورده میکنه و مطمئنم که تو لیاقتشو داری مرجان عزیز.

چقده حرف زدم!
کامنتم از پست تو طولانی تر شد!!!

راستی راستی سوغاتی یادت نره هاااا.
مواظب خودت باش.
فعلا.

سانی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام مرجانم مرسی گلم من خودم تازه از مشهد برگشتم...ممنونم که منو هم یاد می کنی فدات شم....منم خیلی خوشحالم که دوست خوبی مثله تو دارم....خیلی دعام کن عزیزم...واسه بهی خیلی....ممنون.

بانو چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ http://lanuit.blogfa.com

با امام رضا از همین جا هم حرف بزنی می شنوه. حتما یک صلاحی بوده که فعلا اینجا باشی.

حتما همین بوده بانو جونم.

پرنده خانوم چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام مرجان جون
خوبی خانوم؟
مرسی از کامنتی که توی وبلاگ گذاشته بودی
لطف کردی گلم بازم تشریف بیار
من چندتا از پستات رو خوندم با اجازه که بتونم دوست جون جدیدمو بهتر بشناسم:-)
مرجان جون فعلا مامان جوجه ژیزی نمیدونه؟
بهدش جوجه هم کلاسیته توی دانشگاه؟
مرسییییییییییییی
:*
وبلاگت خیلی خوشمله
:*

سلااااام دوست جون جدیددددددددددم
مرسی که اومدی عسیسم
منم میام پیشت همه نوشته هاتو میخونم !
میدونه یه کوچولو ولی نه از طرف جوجه!! (:
نه عزیزم هم دانشگاهیم نیس
مرسیی
بووووووووووووووس

سیامک سالکی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام علیک.
خوبی؟ خوشی؟ دماغت چاقه؟!!
عیب نداره مرجان جان، انشاالله قسمتت میشه و میری.
من احتمالا دو سه روز دیگه یه سفر کوتاه میرم مشهد، به جات دعا میکنم.
فعلا.

سلام سلام
مرسی
وای خوش به حالت
منو یادت نره هاااااااا

سانی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام مرجان جونم....عزیزم بابته شوالی که ازم پرسیدی گفتم جوابت رو بدم..معذرت می خوام این روزها حواسم و خودم رو هم گم کردم..بهنام کبدش مشکل داره و کم کاره..خیلی اذیتش کرد و مجبور شد که بستری بشه و الان شرایطه خوبی نداره..من هم نتونستم باهاش صحبتی کنم و به دلیله فاصله و دوریمون نمی تونم برم ببینمش..از داداشش قول گرفتم که منو بی خبر نذاره...ازت می خوام با قلب پاک و مهربونی که داری برای سلامتیش دعا کنی...ازت ممنونم به خاطره تمومه همراهیات....کاش میشد تو واژه ها تشکر قلبیمو بهت ابراز کنم....ایشالا بشه یه روز از نزدیک و با بوسه بهت بگم که خیلی عزیزی برام و ممنونم.امیدوارم احوالات خوشی رو که تو حرم پیدا می کنی بزودی با جوجه خان تکرار بشه و هر دو برین پابوس آقا!(ایشالا این اضطرابات و دل نگرونیایی که تو آپهای قبلیت خوندم ازت همگی با آرامشی که تو حرم میگیری رفع میشه...توکلت به خدا)
مرجان جان ...دلم می خواد درد و دل کنم و حرف بزنم ولی راستش انگار به زبونم قفل زدن و ...(همیشه وقتی ناراحتم ...سکوت باهام خیلی رفیق میشه).افکارم خیلی پریشونه...معذرت می خوام..ولی منتظر خبر های خوب از بهبودیه بهنامم..اگه خدا بخواد و بهیم زود خوب شه با خبرهای خوب می نویسم..این چند وقت هم ننوشتم که 3هفته تموم بشه و بهی بیاد و اون آپ کنه و یا خودم با خوشحالی بیامو آپ کنم اما.....اگه نگرانت کردم عذر می خوام...سفرت به خیرعزیزه دلم

سلام سانی جون خودم
میام پیشت
مرسی جوابمو دادی
خیلی ماهی خانومی

سانی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ

مرجانم خوبی عزیزه دلم؟واییی عشقه من...خیلی خوشحالم که تو ای شرایط یه دوست خوبی مثله تو هم کنارم ست و از دور بهم دلگرمی میده...بازم از همه ی مهربونیات ممنونم...دفعه ی قبل خیلی سریع برات کامنت گذاشتم متوجه نشده که نرفتی....ایشالا که با جوجه خان با هم میرید بزودی...امام رضا هم خواسته که با هم برید پابوسشون....اما هر چی تو دلت هست بگو ...مسافت و راه مهم نیست وقتی که ذلها به سمته آسمون پر بکشه....خیلی دوست دارم جیگرم...بازم ازت می خوام ما رو هم سر سجادت یاد کنی....ممنونم.

سلاااام مهربون خانومیییییی
وای مرسی از احساسات قشنگت گللللللم
خیلی خوشحالم که میتونم کنارت باشم عزیزم خیلی
مرسی که هستی
بوووووووووووووس به مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد