از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

۱۲/۷/۸۶ ...

۱۲/۷/۸۶ ....  

یه روز پاییزی...تویه پارک خاطر انگیز...رو یه نیمکت خنک و نرم... یادته؟  

روز قشنگی بود با اینکه من هیچ احساسی نداشتم! یکساعت حرف در مورد همه چی و همه جا... 

حالا دوسال از اون روز میگذره... گرم...سرد...تلخ... شیرین...نرم.. سخت...شاد...غمگین...! 

ولی همش من بودم و تو...این... شاید همین بود که آرومم کرده تا الان...که نرم نگهم داشته تا الان... شاید توبودی که روحم ناب شده... از جنس الماس...از جنس نور... 

دیشب دوساله شدیم...خوب بود... بهم زنگ زدی٬ یکساعت حرف... یکساعت عشق ناب... بعد از مدت مدیدی سرگردونی بهم چسبید! 

بازم نجاتم دادی!  

حرفای ناب... 

روزای گرم... 

یه شال گردن بلند... 

پارک جمشیدیه...  

دلم بی تابی میکنه! فکر کنم نزدیکه!...  

پ.ن: بالاخره گفت که مامانش چی گفته! حس بدی نبود! فقط نگرانی زیاد مامانشو فهمیدم! خوب حقم داره! فقط دعام کنید دوست جونام... 

مرسی 

دوستون دارم خیلی زیاد 

بوووووووووووس

نظرات 14 + ارسال نظر
پرنده خانوم دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ

وااااااااای مرجااااااااااان
خدارو شکر همه چی داره خوب میشه
کشتی مارو از نگرانی درختر
اگه دستم بهت برسهههههههههههههه:دی
بووووووووووس
خیلی خوشحال شدم:*

سیامک سالکی دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ب.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
خیلی قشنگ و نوستالژیک نوشتی مرجان، منم فکرم رفت تو خاطرات و روزهای دور و نزدیک، واقعا که ما آدما جز خاطراتمون ثروت و اندوخته ای نداریم.
خیلی خوشحالم که بهتر شدی مرجان.
مواظب خودت باش.
فعلا.

فرزاد سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ

مبارکه دو ساله شدنتون! دو سالگی ما که خیلی خوب بود ایشالا مال شما هم فوق العاده بشه...

سانیا سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

خوشحالم که حالت خوبه مرجان جون
دلت گرم و سرت خوش باد

خوب پس دارید وارد مرحله عملی می شید...خودت چی کی قراره با مامان بابا صحبت کنی؟

علیرضا سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ب.ظ http://shadowlessman.blogsky.com/

سلام
ای عشق همه بهانه از توست

انشاالله به کسی که می خوای برسی

سانی سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ http://behisani.blogfa.com/

سلام مرجانه من.....می دونی فقط اومئم نت که به تو سر بزنم و ببینم در چه حالی؟زمان بده و خدا رو تو لحظه هات جاری کن اونوقت همه چیز لبریز میشه.....فقط بیشتر به فکر جوجه باش...می دونم سخته..خودت روحیتو...ولی بزار هر دو این سر بالایی رو وقتی گرمای دسته همو حس می کنین ..بالا برین....دعا می کنم زودی هوا آفتابی شه!!
خیلی دوستت دارم...مواظبه همدیگه باشین...

فرزانه سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.f-18.blogsky.com

مرجان عزیزم مبارکتون باشه. چشم به هم بزنید یهو میبینید که صد ساله شدید. فقط حواست باشه اون موقع ما رو یادتون نره ها... بوس

فرزانه سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.f-18.blogsky.com

دلم میخواد کمکت کنم ولی نمیدونم چی بگم چون هر چی بگم رنگ نصیحت می گیره و من بیزارم از نصیحت وقتی خودم هزار عیب دارم. چیزی نمیگم چون تموم این روزها و احساسات رو با تموم وجودم حس کردم و رنجیدم و خرد شدم و دوباره از نو زنده شدم. نمیدونم چی میشه که یه دفعه همه چیز رنگ و روی دیگه ای میگیره ولی تجربه بارها بهم ثابت کرده که وقتی دلم باهاش یکی باشه صبر همه چیز رو حل می کنه. یه کم تحمل یه کم کمتر ناله کردن یه کم شاد بودن حتی اگه فقط تظاهر باشه بذار دلش گرم شه به بودنت. اینجوری دلت رو گرم می کنه با بودنش. مردها موجودات ساده ای هستن. با هر تلنغری ساده میشکنن. با هر شکستن تو هزار بار بیشتر از تو میشکنه و اونقدر ساده ان که حتی نمیدونن دلیل این همه شکستن خودشون هستن. ساده بهش عشق بورز تا ببینی چقدر ساده و راحت یه زندگی رویایی واست ساخته میشه...

فاطمه چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ http://daryatanhast.blogsky.com/

سلام...

گاهی گمان نمی کنی اما می شود

گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود.

پاک کردن وب هم واسه این بود که فکر می کردم به درد کسی نمی خوره...
امیدوارم همه چی درست بشه...یعنی میشه...بالاخره هر کاری سختی داره ...اما این کار یه کم بیشتر... در ره عشق خطر باید کرد....
مهم این وسط اینه که شما برای هم هستید و هیچ نیرویی نمی تونه این موضوع رو انکار کنه ...

سبز باشی دوست مهربون...

محمد مزده چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

برات دعا می کنم دوست من
دعا می کنم که تو زندگی به اون چیز هایی که برای شما آفریده شدن برسید
...
دلم برای نوشته های شادتون تنگ شده :)

سیامک سالکی پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
کجایی پس؟؟؟

زهرا پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام گلک. چطوری خانمی؟ امیدوارم که همیشه سربلند و شاد باشی.

پرنده خانوم جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ

مرجان خانومی؟؟؟
کچا رفتی آیه؟؟؟
همه چی که خوبه ایشالا؟
میبوسمت گلم:*

سانیا جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

کجایی مرجان؟نگرانتم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد