از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

من عاشق چشمت شدم...

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی...

نظرات 4 + ارسال نظر
سانی چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

مرجانم..عزیزه دلم...نفسم..ممنونم ازت..خیلی گلی تو...خیلی دوستت دارم..ممنون که اومدی و با حرفات بهم آرامش دادی...گلم می دونم که همه چیز دسته اونه..می دونم...مواظبه خودت باش...خیلی بیشتر از ....دوستت دارم.

سیامک سالکی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
خیلی قشنگ بود.
فعلا.

زهرا پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ق.ظ

ببین اومدم پیشت که دیگه دل تنگ نباشی :دی
راستی من عاشق این شعرم دستت درد نکنه گلک. سربلند و شاد باشی.

بنده جمعه 24 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ

بسیار ببسیار بسیار زیبا و دلنشین بود واقعا لذت برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد