وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی...
مرجانم..عزیزه دلم...نفسم..ممنونم ازت..خیلی گلی تو...خیلی دوستت دارم..ممنون که اومدی و با حرفات بهم آرامش دادی...گلم می دونم که همه چیز دسته اونه..می دونم...مواظبه خودت باش...خیلی بیشتر از ....دوستت دارم.
سلام، خوبی؟
خیلی قشنگ بود.
فعلا.
ببین اومدم پیشت که دیگه دل تنگ نباشی :دی
راستی من عاشق این شعرم دستت درد نکنه گلک. سربلند و شاد باشی.
بسیار ببسیار بسیار زیبا و دلنشین بود واقعا لذت برم