از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

لمس دستات...

تو که با منی آفتاب انگار شوخیش گرفته!...

پایین می آید …زیر پیراهنم میرود…

تو که با منی صبحانه ی من لیوانی کهکشان شیری است…و تکه های تازه ی رعد و برق در بشقابم برق میزند…

سلام…

یه سلام از ته قلبم…

با تمام احساساتم…

یه سلام به تو…

به زندگی خوبم با تو…

وای خدای مهربونم تنهام نذار…!

دلم هوس سرما کرده! اما اینجا اصلا سرد نمیشه!): دلم هوس پنجره ی شیرین اتاقمو کرده!... هوس همون کوهی که عاشقشم… همون کوهی که باهاش حرف میزنم وقتایی که دلم میگیره!

دلم هوس ببعی های پشت پنجره ی اتاقمو کرده! همون ببعی هایی که هرروز صبح با صدای زنگوله هاشون از خواب بیدار میشدم و بدو بدو میرفتم کنار پنجره تا ببینمشون! دلم برات تنگ شد ببعی معصوم!

به مامان گفتم یه شال گردن بلند برام ببافه. دو رنگ مشکی و بنفش…فکر کنم قشنگ بشه… من عاشق شال گردنم! همه ی خاطرات خوبم با شال گردنم پیوند خورده!

عاشق ذرتم! چون همه ی مزه های خوب دنیا رو وقتی حس کردم که با جوجه ذرت میخوردم! یادته جوجه؟ یه قاشق من… یه قاشق تو…! هروقتم که واسه خودت تموم میشد قاشقتو دور نمینداختی! که به قول خودت منو همراهی کنی! (:

وای چه شیرین بودن اون ذرت ها…

اون کباب ها…

اون احساسات گرم رو یه رودخونه ی سرد…

دلم برات تنگ شده جوجه…

برای وجود نابت…

...

جوجه بین حرفاش گفت که میخواد این هفته جوجوشو ببره بیرون و یه ذرت خومشزه بهش بده! ((:

وااااای... جوجه من ذرت نمیخوام! خودتو میخوام!

...

میگم جوجه خسته اااااام! دلم ماساژ میخوااااد! میگی...

خودم ماساژت میدم عزیززززم...تاخود صبح! تا هروقت که تو بخوای...

واااای

چقدر نرمه دستات جوجه...

چقدر وجودت گرمه  جوجه...

پ.ن: دلیل اینکه آرومم امید لمس دستاته...

نظرات 5 + ارسال نظر
سانیا یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ

همین لبخند پنهانی کنار لحن گیراته....
به به مرجان خانوم برگشتن به سلامتی هوراااااااااااااااااااااااااا
به به ذرت و شیر و ببعی و شال گردن و رودخونه و ...
مرجان جونم چه خبر از ۸/۸/۸۸؟

سیامک سالکی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
عجب سوالی! از یادداشتت معلومه که حسابی خوبه خوبی.
خیلی خیلی خوشحالم که خیلی خیلی خوشحالی.
خوش بگذره بهتون.

اما، بریم سراغ سوالی که ازم پرسیده بودی، فیلم اتللو:
فیلمش رو ندیدم اما نمایشنامه شو خوندم، واقعا جذاب و خوندنیه.
برای تهیه ی فیلمش میتونی بری خیابون انقلاب، چندتا دی وی دی فروشی اونجا هست، یکی نبش خیابون فلسطین کنار کافه گودوست، یکی دیگه ام نزدیک فروشگاه انتشارات سروشه، روبروی پمپ بنزین خیابون وصال. میتونی هر فیلمی رو که بخوای بهشون سفارش بدی تا برات بیارن، البته اونی که کنار کافه گودوست هم خیلی خوب فیلمها رو میشناسه هم خوش قوله.
الان ملت فکر میکنن من از این دی وی دی فروشیا پورسانت گرفتم !!!

فعلا.
موفق و شاد و سلامت باشی.

پرنده خانوم دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ

شلام مرجان جونم:*
عذر تقصیر جهت تاخیر:دی
ببخشید:">الان فرصت کردم بیام:*
خوبی خانومی؟:*
میس یو شده بودم عسیسم:*
چه خبرا؟اوضاع روبه راهه؟
منم شال گردن خیلی دوست دارم مرجان
سیاه با بنفش خیلی شیک میشه:)
من سال پیش بعد کنکور که بی کار بودم یکی بافتم بنفش(بادمجونی تقریبا)
اما آخراش کاموام تموم شد:دی
باید برم بگردم ببینم میتونم پیداش کنم یا نه
خوب یادم انداختی
به عسلی گفته بودم واسه تو هم یکی می بافم:پی
اونم الان یادم افتاد:دی
چقدر چیز میز یادم انداختی مرجان جونی:دی
وای که چقدر شیرینه این ماساژ از راه دور
قلب و روح آدمم ماساژ میده:)
بووووووووووس

مهشید دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ

وای منم ذرت میخوام ... خوش بگذره عزیزم. راستی مری من نمی تونم نظرتو بخونم .نمی تونم برم توش.

چرا عزیزم؟
مشکل کجاس؟

مهشید چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

جواب بده می خونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد