*اشکام داشتن میریختن پایین...!
خیلی بد بود...!
دلم خیییلی غصه داشت... جوجه...!
جوجه... جوجه...
*کتاب بادبادک باز رو تموم کردم خیلی وقته. باهاش ارتباط برقرار کردم. دلم واسه شخصیت حسن کباب شد!
*پنجشنبه تولد جوجه ی مهربونم بود. اولین تولد دونفرمون بود. یه ساعت خوشمل واسه بچم خریدم.
*خدایا ممنونم که اشک رو آفریدی که گاهی تنها نباشم!
خدایا مرسی که زمستون رو آفریدی که من بتونم پالتو بپوشم! بتونم شال گردن عشقمو بندازم! بتونم چکمه بپوشم!... خدایا مرسی که تو انقد خوبی...
*دلم میخواد شعر بنویسم . وقتی شعری میگم به قول فروغ انگار نیمی از وجودم رو با اون شعر عرضه میکنم. وجودی که دیگه برنمیگرده..
*این یک ماه که ارتباطم با جوجه ی مهربون قطع بود قلبم بیشتر موقعها درد داشت! روحم انگار ساییده شده! دلم روزای سرد زمستونی میخواد...
دلم شب یلدا میخواد با تو جوجه...
* وقتی کسی یه عزیزی رو از دست میده واقعا نمیدونم باید چجوری باهاش برخورد کنم!؟ مهربون باشم؟ دلسوز باشم؟ اشک بریزم؟ که البته این یه مورد ناخود آگاهه و دست خودم نیست! دلم میخواد بغلت میکردم فرزانه! دلم... قلبم داره می میره برات فرزانه...
*بعضی وقتها انقققد اعتماد به نفسمو از دست میدم که اشگام گوله گوله میریزن پایین! احساس میکنم دیر دوست داشته میشم! احساس میکنم کم میشم گاهی اوقات!...حس بدیه!
روحم خم میشه بعضی وقتها... در خودش فرو میره...!
روحم دلش میخواد بعضی وقتها سجده کنه...!
روحم...دلش میخواد بیشتر دوست داشته بشه یه وقتایی... دوست داره یه لباس نازک بپوشه و چمباته بزنه تو بغل معشوقش...
دلش میخواد با معشوقش بپرن تو آب دریا... دلش میخواد لباساشو در بیاره یه وقتایی ... راحت راحت لباس بپوشه... کنار پنجره بشینه و آواز بخونه... وای که روحم چقد کوچولو و لوسه...!
* این یه هفته که خونه بودم خدا لطفشو برام تموم کرد... انققققققد برف دیدم که زندگی کردم... دوباره نو شدم... برف میومد... کنار پنجره ایستاده بودم با یه لیوان نسکافه ی داغ... و گرمای بخاری که از دهانم بلند میشد...و ای که چه لذت بی پایانی... برف... عشق...نسکافه...
* دلم یه شوق دوباره میخواد... شوق رهایی از این گناه...! خدایا...
کاش به همه دل خواستنهات برسی عزیز دلم
تولد جوجه مبارک باشه گلم
چه عنوان قشنگی...من....
برف و نسکافه
مثل روح ما
مثل ما....
سلام.
خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟
تازگیا چقدر دیر به دیر آپ میکنی مرجان، دلم واسه یادداشتهای قشنگت تنگ شده بود.
به به تولدش مبارک، انشالله صد و بیست ساله بشه. آرزو میکنم تک تک تولدهاتونو کنار همدیگه جشن بگیرین.
چه روح حساس و به قول خودت لوسی داری مرجان، اما داشتن همچین روح و احساسی، یه نعمته بزرگه ...
وای وای وای، از زمستون نگو که دارم ذوق مرگ میشم از فرا رسیدنش، نمیدونی چقدر خوشحالم، عاشق زمستونم ...
مواظب خودت باش.
فعلا.
روحت را نوازش کن...
به به مرجان خانوم
خوش تشریف آوردین:*
مرجان اولش یه قول بده که حداقل یه بار در هفته آپ کن
غیبت صغرا میتونی داشته باشی فقط!
الهیییییییییییییییی
یک ماه!
خیلی سخته مرجان:(
آخییی
تولدشون مبارک، ایشالا که صدسال کنارهم تولد بگیرین:*
آاااااااااامین
بوووووووووووووووووووس:*
سلام گلک. خوبی مرجانی؟ جوجو خوبه؟
مطلبت خیلی به دلم نشست. خیلی. زیبا بود. مثل دلت، مثل عشقت، مثل روحت، مثل ذهنت مهربون و لطیف بود. از طرف من و مجیدم به جوجوی مهربونت سلام برسون. شاد و سربلند باشید گلی خانم. :)
سلاممرجان جون....
الهی دختر تو چه قده احساسی هستی...قربون این حسای قشنگت برم خانومی......نمیخوایی بگی چی شدجریانت باجوجه؟
قربون تو..جوجوجون
سلام چطوری بی معرفت
۱ دی تولد یه نفره مثل جو جو تو اگه گفتی کی؟
سلام...
خیلی قشنگ احساساتتو نوشتی...
خیلی زیبا...
آره..زمستون به نظرم قشنگترین فصل خداست...
من که عاشق زمستونم...
سبز باشی...
چرا غمگینی مرجان جونم !!!
تولد جوجه خان هم مبارک !!!!!!!
مواظب خودت باش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بوووووووووووس