از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

برف نو...

برف نو٬ برف نو٬ سلام٬ سلام... 

بنشین ٬ خوش نشسته ای بر بام... 

پاکی آوردی ای امید سپید... 

همه آلودگیست این ایام...   

شب یلدا داره میاد٬ تا به این سن که رسیدم هیچ احساس خاصی به این روز خاص نداشتم! ولی امسال یه جور دیگه ام! روحم شادی میکنه٬ خوشحاله٬ بالا پایین می پره!  

 

دلم انگار منتظر یه موعوده همش! موعود یک نجات دهنده! 

انگار روحم با یه پیامبر پشت دیوارای شهر وعده داره...! 

دلم میخواد آخرین یلدای تنهایی هام باشه! دلم میخواد از یلدا بگم... از یلدای عشق تو پر بشم... 

دلم میخواد دست بکشی روی چشمام...

 دلم یه هندونه ی گنده میخواد جوجه! گنده ی گنده... 

قد عشق...!  

دوست جونای مهربونم از جوجه پرسیدن ازم... من و جوجه هم عالیم خداروشکر . فعلا همه چی راکد شده در مورد قضیه ی جلو اومدن جوجه ی مهربونم٬ فعلا بعد از اون ملاقات با مامانم هیچ اتفاق خاصی نیفتاده.

مرسی که با ما هستید. 

پرنده خانوم جونم گفت ینی ازم قول گرفت که حداقل هفته ای یه بار آپ کنم! بخدا من خودمم میخوام ولی هر دفه اومدم بشینم پای کامپیوترای دانشگاه یا برق قطع شده یا یکی اومده گفته ببخشید وقت داشتم یا سرویسا رفته!!!!....((((: 

از سانی بی خبرم... سانیاجون هم که رفت...! نمیدونم چرا اینجا انقد بی روح شده! همه دارن میرن!  

امروز میخوام به فرزانه ی گلم یه زنگ بزنم. اولین باره بعد از اون ماجرا میخوام باهاش حرف بزنم ! خیلی سخته! خییییییلی...! 

امسال اولین شب یلداییه که پیش خانواده نیستم! ):

ولی خوب قراره با بچه ها دور هم جمع شیم.  

جوجه بالاخره وصل شششششششششششششد...! (((: خوشحالم... 

بازم زودی میام ... قول میدم... 

نظرات 5 + ارسال نظر
پرنده خانوم شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

شلام علیکم:*
قوربون اون قلب مهربونت برم:*
مرسی که حرفمو گوش دادی مرجان خانومی:">
الان بهتر شدی
تار عنکبوت گرفته بود اینجارو:پی
اوهوم شب یلدا نزدیکه...
از خدا میخوام آخرین شب یلدای تنها بودنمون باشه...
دقت کن بودنمون!!!
:))))))))))))))))
ایشالا که خمیشه اینطور شاد و خوشحال و پر از نشاط باشی
کلی انرژی گرفتم خانومی:*
مرجان:(
من خیلی ناراحت شدم سانی اینجوری رفت
میدونی
یه چیزی اذیتم میکنه
ینی...
بهت میگم...

ماهی تنها یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://onlyabadan.blogsky.com

سلام خوبی
یه دختر خانومی هست به اسم سحر خیلی منو دوست داره ۱۸ سالشه
منم دوستش دارم ولی هنوز بچست ولی تفکر ۲۲ به بالا داره
یه دوره قهرمان شنای نو جوانان توی ایران شد فکر می کنم ۲ ماه پیش بود قد بلند هیکل پر لب بینی کوچیک سینه متوسط بوست برونزه
خیلی مذهبی ولی خانوادش مذهبی نیستن فقط خودش
در کل دختره خوبیه دارم روش کار می کنم
ok

زهرا یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ

روزای خوب و پر از عشقی داشته باشی گلک. سربلند و شاد باشید همیشه. به جوجه ات سلام من و موشی من رو هم برسون.

سیامک سالکی دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام.
خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ دماغت چاقه؟ دلت برفی و سفیده؟
امیدوارم شب یلدای قشنگ و به یادموندنی یی داشته باشی مرجان عزیز و آرزو میکنم از سال دیگه تمام شبهای یلدا رو کنار جوجه به صبح برسونی.

فردا میرم مشهددددددددددددددددد ... :)

خیلی مواظب خودت باش.
فعلا.

P E D I M E T A L L چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:23 ق.ظ http://www.pedimetall.blogspot.com

بی تو مهتاب شبی از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم،
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید.
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم.
پرگوشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام.
...
یادم آید تو به من گفتی: از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب، آیئنه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن!
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی! من نه رمیدم نه گسستم.
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم!
...
یادم آید که دگر از تو جوابی نشیندم.
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم...
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی از آن کوچه گذر هم!...
بی تو اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

ربطی به یلدا نداره ولی بازم باحاله .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد