از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

استخاره

می خوام یه استخاره کنم! 

نمیدونم ولی این چیزا قابل اعتماده یا نه؟؟؟!..... 

به شدت سر در گمم.....!

ای ابر مرد موندنی...

وقتی تو شب گم می شدم  

ستاره شب شکن نبود 

میون این شب زده ها  

کسی به فکر من نبود... 

  

وای که تو کیستی سرور من؟ تو چه عظمتی داری سلطان بزرگ من... تو را خدای یگانه ی من برای من ساخت. توکه روحت برتر از اقاقی ست٬ تو که روح بزرگت خورشید را مهمان میکند... 

راستی چه گفتی که من مست گفتار نغزت شدم؟! راستی من چه مدت است که با تو زنده شده ام و زندگی کرده ام ؟ ای ابر مرد بزرگ موندنی... آرامش در صدایت موج میزند... هنوز برای دیدگان من جذابی با آنکه دوری از وطن گرد سفیدی را بر موهای نازنینت پاشیده است... 

 

بی همگان به سر شود 

بی تو به سر نمی شود 

داغ تو دارد این دلم 

جای دگر نمی شود 

بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود  

بغض دوباره دیدنت از تو به در نمی شود 

فکر رسیدن به تو  

فکر رسیدن به من 

از تو به خود رسیده ام 

این که سفر نمی شود... 

 

آری من از تو به خود رسیده ام. من بزرگی را از تو آموخته ام ای بزرگ مرد تاریخ... امروز تو بودی که سخن می گفتی و من بودم که ذره ذره آب می شدم به پای تمام بزرگواری ات٬ به پای تمام معرفت و کمال ات٬ به پای تمام مردانگی ات...  

وقتی اشکهای شوق خود را برای تو روی گونه هایم دیدم یاد کلام ناب خودت افتادم که میگفتی...  

ببین ببین این گریه ی یک مرده 

مردی که گریه هاش ظهور درده 

ببین ببین این آخرین صدای این بی صدا  

شب خون کوچه گرده 

قلب پاییزی من  

باغ دلواپسی

خوندنم ترانه نیست 

هق هق بی کسیه... 

 

همیشه دوستت داشتم ودارم ای بزرگ مرد موندنی من...  ای معلم عشق من٬ ای معلم زندگی من٬ ای کسی که راه و روش زنده بودن و زندگی کردن را به من ارزانی داشتی...

به قول کلام شیرین خودت:

  

تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی 

کهنه حدیث عشق و تفسیر تازه کردی 

گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن

از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن 

قلبمو عادت بده  

به عاشقانه مردن 

از عشق زنده بودن 

از عشق جون سپردن   

 

 

 

 یا این: 

ضیافت های عاشق را  

خوشا بخشش  

خوشا ایثار 

خوشا پیدا شدن در دل 

برای گم شدن در یاد...  

خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن 

خوشا مردن 

خوشا از عاشقی مردن... 

اگر خوابم  

اگر بیدار 

اگر مستم  

اگر هوشیار 

مرا یارای بودن نیست 

تو یاری کن مرا ای یار...

به عنوان یک راهنما به عنوان یک پدربه عنوان یک دانشمند فهیم همیشه با من خواهی ماند...   

 

پ.ن: امروز با اینکه حال جسمیم زیاد درست نبود ولی آنچنان انرژی و غذای روحی بهم رسید که احساس کردم به یکباره روح از تنم رفت...!  یک مصاحبه ی جامع و کامل با داریوش دیدم که به شدت حالمو خوب کرد. تمام این نوشته ها هم مخاطبش داریوش بزرگه. 

پ.ن: فکر میکنم خداوند متعال از خلقت این آدم یک هدف بسیار والا داشت. ایشون یک انسان معمولی نیست!  

پ.ن: دیدن این مرد یکی از آرزوهای دیرینه من بوده وهست...! امیدوارم به زودی زود به وقوع بپیونده... البته اگر تاب دیدنش رو داشته باشم و جان به جان آفرین تسلیم نکنم!! 

 

میعاد

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم…

آینه ها و شب پره های عاشق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده ی پل

پرنده ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده ای که می زنی مکرر کن…

در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست می دارم

در آن دور دست بعید

 که رسالت اندام ها پایان می پذیرد

و شعله و شور تپش ها و خواهش ها

به تمامی

فرو می نشیند

و هر معناقالب لفظ را وا می گذارد

چنان چون روحی

که جسد را در پایان سفر

تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد…

در فراسوهای عشق

تو را دوست می دارم

در فراسوهای پرده و رنگ…

در فراسوهای پیکرمان

با من وعده ی دیداری بده…

پ.ن: این شعر احمد شاملو رو وقتی خوندم احساس کردم یه چیزی تو وجودم ریخت…!

پ.ن: این شعر رو به مناسبت روز مرد به جوجه هدیه دادم…(: