از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

عکس تفلدم ۲

 

 

اینم دست مرجان خانوم وقتیکه داشت کیکشو می برییییییییییییید! (: اونم پای آقا جوجه!!! ((((((((((: 

 

 

 

این ادکلن رو هم آقا پسر عمه ی جوجه و خانومش خریدن!! و اون مرسی رو هم بازم آقا جوجه خرییییییییییید(((:

عکس کادوهام.

  

 

 

 

 

این دوتا کادوی تفلدمه که نفسک بهم داده.

 

روز تفلد من... (:

سلااااااااااااام...

بعد از مدت ها اومدم اما با دست پر!

کلللللللللللللی حرفای ناگفته تو گلوم مونده بود این چند وقته! امیدوارم همش یادم بیاد و بتونم بگم و البته در این ساعت شب خواب هم منو نرباید و بتونم همه حرفامو بزنم!!

سه شمبه تفلدم بووووووووووووووووووود! (((:

همه بگید هوراااااااااااااااااااااااا ((((:

دست دست...!!!! شما چرا دست نمیزنی؟؟ با شما هستم! آها بیا دددددددست...! ((((((((((:

خوب ولی چون سه شمبه سمنان بودم نتونستم همون روز کنار جوجه طلا باشم. بنابراین امروز با هم بودیم.

صبح ساعت ده و ربع بهت اس میدم که خوابی یا بیدار؟ تا دکمه ی سند رو میزنم تو داری زنگ میزنی! میگم گوشیتو نگاه کن! خیلی خوب بود! بازم یه تله پاتی قشنگ...

با هم قرار میذاریم . میگی ساعت 12 سر کوچه... ... تو با پسر عمت اومدی و خانومش که تازه با هم عقد کردن. سوار ماشین اون میشیم. خداروشکر میکنم. یه امنیت خوبی دارم وقتی تو ماشینم. با این وضعیتی که جدیدا پیش اومده باهم راه رفتن تو خیابون واقعا ترسناکه! تا مقصد نیم ساعتی راهه. میرسیم به دربند. همونجاییکه من عاشقشم! جالبه جوجه بهت نگفته بودم که من واقعا هم دلم میخواس واسه تولدم بریم دربند و تو اینو از ناگفته هام خوندیش! خیلی خوفییییییییییییی. :-*

وقتی میشینیم تو ماشین جعبه ی کیک تفلدمو میبینم و کلی میذوقم (: ولی به روی خودم نمیارم! (: تااینکه میرسیم اون بالا و تو از صندوق عقب یه چیزی شبیه تابلوعه خیییلی گنده برمیداری!

از اون اولش تا یرسیم اون بالا من همش دارم تو فکرم حلاجی میکنم که این چی میتونه باشه؟! اول گفتم خوب عسک منو خودته! بعدش گفتم خوب نه اینکه نمیشه! پس حتما عسک خودمه! بازم گفتم نه تو عکسی از من نداری! بعدش دیگه واقعا مخم هنگید! و بیخیال فضولی شدم! (:

میرسیم بالا . یه غذای خییییلی خومشزه سفارش میدی! خیلی دلم میخواست از غذاها هم عکس بگیرم ولی اینبار دیگه واقعا اونا میگفتن که من تاحالا غذا نخوردم! ((: نمیدونن که من خلم بابا! ((((((((((:

ولی از کیکم و کادوهام کلی عسک گرفتم! (:

نمیدونم چرا جلو اونا نمیتونستم احساساتم رو بیان کنم جوجه! نمیتونستم مث همیشه جیییییغ بنفش بزنم! (: یا حداقل دستتو بگیرم! ولی ....!

ولی در کل خوب بود همه چی.

...

وقتی ازم تمجید میکنی جلوی اونا وقتی میگی امروز روز تولد بهترین هدیه زندگیمه من سرخ میشم ! نی نی درونم انققققد تو قلبم بالا و پایین می پرید که احساس میکردم الان از روی مانتوم دیده میشه!

واااااااااااااااااای که چقد دلم یه آغوش ناب میخواست! وااااااااااااااااااای که چقد دلم شعر میخواست! چقد دلم ابی میخواست وقتیکه تو با صدای بلند برام میخونی! واااااااااااااااااای که چقد دلم میخواست برقصم! بچرخم! پیچ بخورم! تاب بخورم! بعدشم یهویی سرم گیج بره و بیفتم تو بغل تو! (:  واااااااای که چقد دلم یه خواب میخواست! یه خواب آروم و بی دغدغه!

وااااااای که چقد دلم دستاتو میخواس! وای که چقد دلم میخواس توی اون ماشین منو تو تنها بودیم و تو ابی میذاشتی و منم صداشو تا آآآآآخر زیادش میکردم و تا کمر از شیشه خودمو آویزون میکردم! بعدشم مردم فک میکردن من مست کردم! ((((:

منم بلند جیغ میزدم میگفتم آرهههههههههههههههههههه . من الان مسته مستم! مممممممممممست...

و مث دیوونه ها میخندیدیم! (: خیلی کیف میداد نه؟؟!!  (:

وای که چقد الان دلم میخواس پیشم بودی و واسم میخوندی: برگ ریزونای پاییز کی چشم برات نشسته؟ از جلوپات جمع میکنه برگهای زرد و خسته؟ کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا....؟

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره....

...

کادومو باز میکنم. اول واسه تو!...

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ببین چی نوشته مرجان؟؟؟ اینو اسی و ببی تو قلبم میگن! ( همون نی نی یه دیگه! من اسمشونو گذاشتم اسی و ببی! )

همون شعری که خود جوجه طلا برام سروده بود! وای مرجاااااااااااان چقد قشنگه! نوشته: * گلم مهتاب بی همتا

تو ای معشوقه ی بیتا

تویی عشق مرا یکتا

نگر بر من تو با آن چشم مستت

تا مداوا شود این قلب به دستت

این دل آشفته و کز کرده بر دیوار سینه

جز به دیدار تو ای لیلی ندارد غم به سینه

از شراب ناب چشمانت چنان می میزنم جانا

که در مستی و مجنونی همه عالم کند غوغا...

وای که این همون شعره! تو خیلی خوبی...

اونا هم کادوشون رو میدن. یه ادکلن.

بعدش تو یه چیزی از جیبت در میاری و تو دستات قایمش میکنی! هی میگم اون چیه؟ هیییی نمیگی!

یهویی میگی بازش کن!

وااااااااااااااااااااااای یه انگشتر!؟؟ نمیدونم بگم باورنکردنی بود! یا من هیجانم انقد بالا بود که باورم نمیشد؟! ((:

یا شایدم اصلا هیچکدوم ازینا نبود ! شاید خیلی غافلگیر کننده بود!

هرچیکه بود اسی و ببی داشتن خفم میکردن دیگه!

بعدش میدمش به خودت میگم دستم کن! بعدشم اونا میگی لی لی لی لییییییییییییییییییییی (((:

خیلی لحظات نابی بودن!... بعضی وقتها نمیشه همه چی رو گفت... بقول شریعتی: گاهی حرفهایی هست برای نگفتن...

...

تو زندگی منو رنگ میزنی! تو چشمای منو رنگی میکنی تا بتونم دنیا رو رنگی ببینم! مث چشمای آبی و آسمونی خودت!...

تو قد آسمون با سخاوتی... تو عظیمی... بزرگ... مث یه کوه... مث دریا... مث آسمون... مث خدا...

من به هر آنچه عطر و بوی تو را دارد و به رنگ صدای توست عشق می ورزم...

من به هر آنچه در مسیر کوی توست عشق می ورزم...

به هر آنچه در سخاوت روی توست

در نهایت سوی توست

به صداقت بوی توست... عشق می ورزم...

من به تو عشق می ورزم...

...

مثل همیشه بهترین ها رو برام رقم زدی ...   

 

خوب اینم عسکای امروز... 

 

 

پ.ن: شیش تا عکس آپلود کردم همش پرییییییییییییییییییییییییییییییید!!!! همین یدونه موند!