از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

تور ماه گیری...!!

یک تور ماه گیری برای خودم بافته ام  

امشب به صید ماه میروم. 

تور را دوان دوان میچرخانم دور سرم و می اندازم 

شاید به چنگ بیاورم آن توپ بزرگ نور را ! 

فردا به آسمان نگاه کنید 

اگر ماه را در آسمان ندیدید 

یقین داشته باشید گمشده ام را یافته ام! 

و ماه را به تور انداخته ام! 

اما اگر دیدید ماه هنوز در جای خودش می چرخد  

کمی پایین تر را نگاه کنید 

حتما مرا در آسمان خواهید دید ! 

که با ستاره ای در تور ماه گیری ام تاب می خورم...!...

جنگ و امت های کوچک...

در چراگاه سرسبزی گوسفند ماده ای با بره اش مشغول چرا بودند. بر فراز سرشان در آسمان عقابی بود که با چشمانی گرسنه به بره می نگریست و میخواست او را بدرد. درست در همان زمانیکه او میخواست فرود آید و شکارش را بگیرد عقاب دیگری آمد و بالای سر گوسفند وبره اش پرواز کرد در حالیکه از اعماق وجود از عقاب دیگر نفرت داشت!  

آن دو به هم رسیدند و جنگی در میانشان در گرفت بطوریکه صدای وحشی آنان فضا را پر کرد! گوسفند با تعجب به آن دو نگاه کرد و به بره اش گفت: (( فرزندم نگاه کن جنگ این دو پرنده ی بزرگ چقدر شگفت انگیز است؟! )) آیا برای این دو عیب و ننگ نیست که با هم بجنگند و این فضای بزرگ و بیکران برایشان کافی نیست تا با هم در صلح و آشتی زندگی کنند؟؟ 

و اما تو فرزندم در اعماق قلبت به درگاه خداوند دعا کن و از او بخواه تا برای این دو برادر بال دارت صلح و آرامش بفرستد. پس بره از اعماق قلبش برایشان دعا کرد...!! 

دیر شده است!!...

آیا باز هم راه بازگشتی هست؟... آیا باز هم بازگشتی به آن نقطه ی عظیم نورانی وجود دارد؟؟ 

 سردم است... سردم است...!   

برگشتی نیست!  راههای بازگشت را قفل کرده ام!  من راههای بازگشت به خویش را گم کرده ام!... 

آنجا ایستاده بودم کنار آن مکعب سیاه پرنور عظیم.  چرا هیچگاه لمسش نکردم؟؟ 

آه... من سالها انتظارش را کشیدم ولی.... چرا هیچگاه نفهمیدم؟؟  پس چرا من کور شدم؟!  پاهایم یاری ام نمیکند! اشکهایم امان نمیدهند!   

سردم است... سردم است...! آیا مرا بازخواهی گرداند؟  من او را حس کردم در بند بند وجودم. 

اما دیر شده بود خیلی دیر شده بود! من اکنون سالها قرن ها روزها از آن نقطه دورم... 

آه ای خدای عظیم من !  

ای مکعب سیاه پرنور مرا به خویش بخوان. 

احتیاج دارم!.. 

من محتاجم...