از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

!!!!!.....

میخوام بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم!!!!!!!!!!!!!!! ولی وقت ندارررررررررررررررررررم! از دست این دانشگاه وسرویس هاشو و...............!

طمع...!

در سیاحت خود بر روی زمین موجود درنده و وحشی را در جزیره ای دیدم که سرش انسان و سم هایش از آهن بود! بی وقفه از زمین میخورد واز دریا می نوشید! پس مدتی طولانی ایستادم وبه او وحرکاتش نگاه کردم. سرانجام نزدیکتر رفتم و از او پرسیدم: آیا این برایت کافی نیست و آیا گرسنگی ات سیری ندارد و تشنگی ات سیراب نمیشود؟ پاسخ داد: آری آری این برایم کافیست حتی از خوردن ونوشیدن خسته شده ام!! اما میترسم تا فردا زمینی باقی نماند که از آن بخورم! و دریایی نباشد که از آبش بنوشم و سیراب شوم!!.......

تعطیلات نه چندان جالب سال جدید...!

امروز مثلا سیزده بدر بود! البته مثلا!!  حدس بزنید ماکجا سیزدمونو به اصطلاح بدر کردیم؟؟!!  در پشت بام خانه ی زیبایمان!!!! بله! واقعا از دیدن دیوارهاودروپنجره های روبرومون حظ کافی بردیم!!!! جای شما بسیار خالی بود!  حالا این به کنار. چهار روز اول عیدرو رفتیم محمودآباد ولی چه شمال رفتنی؟! کل چهار روز رو با دخترعمه ی گراممون به قول معروف قهر بودیم!!! بله بله خودم میدونم قهر مال بچه هاست! ولی خوب ماکه قهر نبودیم یک سو ء تفاهم بزرگ بود!!! خلاصه شمال کوفتمان شد! برگشتیم تهران ولی باز دو روز نگذشته برای یک عروسی تقریبا خوب راهی رشت شدیم اونجا بد نبود فقط یکم داشتیم از سرما میمردیم و احساس کردیم نکنه به جای رشت ما اشتباهی سفری به قطب داشتیم!!! حالا باز اینام به کناااااار!  بعد از سه روز راهی دیار خودمون شدیم. ولی به محض ورود کاملا ازدل ودماغمون دراومد! چشتون روز بد نبینه! اومدیم خونه دیدیم یه بسته قرص روی میزه! چند تا هم عکس از قسمتهای مختلف بدن یک انسان !!! به چشم میخورد!! وهمچنین عکس از سروسی تی اسکن! مامانم دیگه داشت بیهوش میشد! جالب اینجا بود که ما آثار را میدیدیم اما بیماری در کار نبود!! ولی ازاونجاییکه مادران نسبت به بچه هاشون حسهای خاصی دارن مامان من هم حدس زدن که پسر خرابکارشون باز یه کاری دست خودش داده ووووو.....!! خلاصه رفتیم خونه همسایه ی محترم و دیدیم که ببببله! آقا داداش ما به شکل یک ساندویچ دراومدن !!!  سر باندپیچی پای باندپیچی و... خلاصه فهمیدیم که با موتور تصادف کرده و خدا واقعا هم خودشو دوست داش هم مارو! باز هم خداروشکر که داداشیم سالمه.  

اینو میگن یک تعطیلیه مفیدوجذاب وبه یاد ماندنی!!!