از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

بیا...

بیا ومرا ببر

دیگر نه آفتاب گر گرفته زبانم را روشن میکند

نه بال بال شب پرده ای جانم را می شکافد

نه شبنمی بر آتش قلبم آب میشود

بیا

دستم را بگیر

وخرده ریز این کلمات تباه شده را

از پیشم

جمع کن

...

بادگیر...

بادگیر به باد گفت: خداوند تورا لعنت کند چقدر سنگین و خسته کننده ای! آیا در توان تو نیست به سمت دیگری غیر از سمت من بوزی؟!  آیا نمیدانی که با این کارت ثبات مرا بر هم میزنی ثبات و قراری را که خداوند به من ارزانی داشته است!؟  

باد کلامی بر زبان نیاورد اما در فضای بیکرانش خنده ای سر داد...!

من؛عطیه وفرقون....!!!

آخیییییییییششش اومدم!! سرویس های محترم منوعطیه رو جا گذاشتن ورفتن!البته خوشبختانه!! امروز هفته ی اول بازگشایی دانشگاه بود به اصطلاح! هیشکی که نیومده بود! به جز من وعطیه و...............!!! جناب آقای فرقوووووووووون!!! (به افتخارشون لطفا!!) مرسی!  بله امروزماکلی کار ترجمه داشتیم البته یه آقای بی خاصیتی به اسم حسین هم بودن!! خلاصه که منو عطیه کلی امروز دعوا داشتیم که فرقون مال کودوممونه!! که البته با اون دلبری که عطیه خانوم کردن معلوم شد مال کیه !! از اون اول کلاس که خودشو هی میچسبوند بهش وازاون فرقون نامرد که همش حرفای عطیه رو تایید میکککککککککککرد! والا بلا اگه منم برمیگشتم میگفتم هرچی آقای فرقانی بگن!! والا منم میتونستم دلشو ببرم! خلاصه که جای مرجان (خودمونمیگما)! خیلی خالی بود! 

فقط دوستان این نوشته ی منو زیاد جدی نگیرید! یک مزاح کوچک است بین من و دوستان دانشگاه!