از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

از نو زنده شدم

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

منتظر...

ایستاده بودم
منتظر به امید دستی که پنجره ام را به سوی روشنایی باز کند
و تو آن را گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران
دانه ام را از کویر نادانی بیرون آوردی و در دشت عشق رویاندی
من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم
تو مرا به انتهای دشت بردی
آنجا اقاقی هایی دیدم که نور می پاشیدند و از شب گذر میکردند
تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی
اینک ما ایستاده ایم
من و تو
تا که باز کنیم این پنجره های بسته را
روبرویمان دریچه ایست که به دشت روشنایی گشوده میشود...
   

recovery...!

میدونستم میای! میدونستم مثل همیشه هیچوقت تنهام نمیذاری! میدونستم تو رسم عشق و دوست داشتنو واسه من به انتها رسوندی! همه ی اینا رو میدونستم ولی اینو نمیدونستم که چجوری میشه مثل تو بود؟ اینو نمیدونستم که چجوری میشه یه روح بزرگی مثل تو داشت؟ نمیدونستم چطور میشه انقد دوست داشت؟ چطور میشه انقد بزرگوار بود؟  

نمیدونستم که چرا من اینجوری میشم یه وقتایی؟ چرا من بد میشم؟ چرا تو هیچوقت مثل من نمیشی؟ انقد بزرگی که تو قلبت همه ی دنیارو داری! انقد بزرگی و روح بزرگی داری که همیشه از قشنگی ها واسم میگی! همیشه امید بهم میبخشی! همیشه زندگی بهم میدی! تو نباشی من به کی پناه ببرم؟ تو نبودی من به چی دلخوش بودم پس؟  

تو یه نعمت بزرگی واسه من! باید قدرتو دونست! قدر همه ی خوبیاتو! قدر همه ی مهربونیاتو!  

 

پ.ن: هرگز پشیمون نمیشم! هرگز!... 

 

پ.ن: خدایا مرسی مرسی مزسی.... 

 

پ.ن: به نظرتون عشق وجود داره؟!! (حتما جواب بدیداااا...!) منتظرم...

خوبم یکم!!

دوستای مهربونم نگران نباشید من یکم بهتر شدم.! مرسی که با من هستید!........ 

همتونو میبوسم...! 

میام باقیشو فردا میگم براتون...